جدول جو
جدول جو

معنی مزوگله - جستجوی لغت در جدول جو

مزوگله
(مِ زُ لِ)
ناحیۀ شفافی که حد فاصل بین سلولهای اکتودرمی و آندودرمی بدن غالب کیسه تنان (از جمله ئیدرها و کتنوفورها) است. ناحیۀ مزوگله را مایعی شفاف تشکیل میدهد که 95 درصد آب است و نتیجۀ ترشحات سلولهای اکتودرمی و آندودرمی است و در این مایع غالباًسلولهائی به حال آزاد شناورند و مجموعاً تشکیل مزانشیمی را میدهند. (از جانورشناسی فاطمی ص 199 و ص 130 و ص 229). تیغۀ شفاف و چسب مانند که غلظت کمی دارد و در آن عناصر تشریحی و سلولهای مهاجر شناورند و حد فاصل دو برگۀ آندودرم و اکتودرم در کیسه تنان است. (از دایره المعارف کیه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزوره
تصویر مزوره
مزوّر، تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنگله
تصویر زنگله
زنگوله، زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان می بندند
زنگل، زنگدان، زنگلیچه، ژنگله، ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزبله
تصویر مزبله
جای ریختن خاکروبه و سرگین، شله، شوله، کلجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زواله
تصویر زواله
تکه و گلولۀ خمیر به اندازۀ یک قرص نان، گلولۀ گلی و مهرۀ کمان گروهه، برای مثال زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون / ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون (کسائی - لغت نامه - زواله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منگله
تصویر منگله
منگوله، در علم زیست شناسی ترۀ دشتی، برای مثال گشت پرمنگله همه لب کشت / داد در این جهان نشان بهشت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
گفتار، سخن گفته شده، گفته شده
فرهنگ فارسی عمید
آویز نخی یا ابریشمی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا چیز دیگر آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ خی یَ)
اشتغال ورزیدن در کاری مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با چیزی واکوشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). زوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی واکوشیدن. (دهار) ، ارادۀ کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزاولت و مزاوله شود. یقال: زاوله مزاولهو زوالا، أی عالجه و حاوله و طالبه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را با چیزی قرین کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ زُ لِ)
مقبره ای که ملکۀ کاریه برای شوهر خود موزول در هالیکارناس پایتخت کاریه ساخت که از حیث بنا و تزیینات یکی از عجایب هفتگانه عالم قدیم گردید. (از ایران باستان ج 2 ص 1185). اکنون در اروپا مقبره را موزول گویند بطور عموم
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 4500 گزی خاور بابل آب آن از نهر هتکه از شعب رود بابل و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مهزول. أرض مهزوله، زمین رقیق و تنک، مقابل ارض زکیه،زمین برومند. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
گل گونه ای که از کرک ابریشم و بیشتر گرد سازند و برسر ریشه های جامه دان و جز آن آویزند زینت را. منگله. چون کاکلی از ابریشم و جز آن که بر کلاه یا پایین جامه و اطراف پرده دوزند. ذؤابه. کلاله. ذبذبه. عثکوله. شرابه. جزجیزه. (یادداشت مرحوم دهخدا).... چیزی است که بر بند علم و انتهای بند پرده و بند تسبیح و نظایر آن نصب می کنند. ظاهراً منگوله را از روی پرچم (انتهای دم سیاهرنگ و براق گاو تبتی که به چوب علم می آویخته اند) ، ساخته اند. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مِ رِ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 18هزارگزی غرب سنقر و 4هزارگزی شمال باختر سر، در دامنه سردسیر واقع و دارای 170 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه و شغل مردمش زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عدیلی کردن بر یک زامله. (منتهی الارب) (آنندراج). دولنگۀ بار شتر را برابر کردن. (ناظم الاطباء) ، ردیف شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بر مرکوبی با هم سوار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَرر)
مزاوله. مزاولت. رجوع به مزاوله و مزاولت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو لَ)
رسم الخطی از مسؤوله. رجوع به مسؤوله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ وَ لَ)
ساعت شمسی. ساعت شمسیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ساعت آفتابی. شاخص. ابزاری که دارای یک تیغه یا میلۀ عمودی است و این تیغه یا میله در مرکز صفحه ای مدور افقی استوار شده و بوسیلۀ سایه ای که بر اثر تابش نور آفتاب از این تیغه یا میله حاصل می شود و بر روی صفحه میافتد ساعت را مشخص میکند. (از دایره المعارف کیه)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همدیگر جدا شدن. (منتهی الارب). از کسی جدا شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقت کردن. (ناظم الاطباء). تزایل
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از جای برکندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). زعال. از جای برکندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ لَ)
جاهای سرگین انداختن. (غیاث). جاهای نجاست و جاهای سرگین انداختن. (آنندراج). و رجوع به مزبله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ زِ کَ)
امراءه مزوزکه، زن شتاب پیش درآمدۀ سبقت گرفته. (منتهی الارب مادۀ زوزک) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رشته هایی از ریسمان نخی یا ابریشمی که بشکل رشته یا گلوله درست کنند و بکلاه اطراف لباس علم (درفش) بند پرده تسبیح و غیره آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله آرد خمیر کرده که به مقدار یک قرص نان ساخته باشند، خمیر پاره های مالیده که به جهت بغرا مهیا سازند فرزدقه، گلوله ای از گل به مقدار فندقی مهره کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگله
تصویر زنگله
زنگوله. یا زنگله روز آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسووله
تصویر مسووله
مونث مسوول (مسئول)، جمع مسوولات (مسئولات)
فرهنگ لغت هوشیار
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی که مدرک لذت است: تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت و نفقه مزه را بمزه گاه طعامت نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسله
تصویر متوسله
مونث متوسل جمع متوسلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزوله
تصویر مزوله
شاخص، ساعت آفتابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منگوله
تصویر منگوله
((مَ لِ))
آویز، آویزی که به شکل رشته و گلوله درست می کنند و به کلاه یا جامه یا هر چیز دیگر آویزان می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقوله
تصویر مقوله
زمینه، گویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محوله
تصویر محوله
سپرده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
دانه ی گندم نیم رس که پس از تفت دادن بر روی آتش به عنوان
فرهنگ گویش مازندرانی
برگ بوته ی تمشک با طعم ترش
فرهنگ گویش مازندرانی