- مزق (شَ)
سرگین انداختن مرغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، پاره کردن جامه را و دریدن آن را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دریدن. (تاج المصادر بیهقی). درانیدن. خرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مزق کردن، چاک دادن. چاک زدن. رجوع به چاک دادن شود.
، عیب کردن و زشت گردانیدن آبروی کسی را و طعن نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دروغ گفتن. (زوزنی)
- مزق کردن، چاک دادن. چاک زدن. رجوع به چاک دادن شود.
، عیب کردن و زشت گردانیدن آبروی کسی را و طعن نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دروغ گفتن. (زوزنی)
