جدول جو
جدول جو

معنی مزراء - جستجوی لغت در جدول جو

مزراء
(مِ)
مرد بسیار عیب کننده مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزراق
تصویر مزراق
نیزۀ کوتاه، زوبین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَزْ زَءْ)
آن که هر کس از وی نیکوئی یابد. (مهذب الاسماء). کریم. (از اقرب الموارد). کریمی که مردمان را از نیکوکاری و خیر و فواید او بهره ای باشد. (از متن اللغه). مرزء مرد جوانمرد که مردمان به خیر او برسند. (منتهی الارب) ، المؤمن مرزاء، أی مفعول بالرزیه، أی المصیبه، و مصاب بالبلاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که به مصیبت مرگ بهترین کسانش مبتلا شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مرزء. (منتهی الارب). ج، مرزؤون
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن، در 16هزارگزی غرب آخوره، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 258 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زا)
می خوشمزه. (منتهی الارب) ، نوعی است از خمر. (مهذب الاسماء). نوعی از شرابها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام قدیم مروان، دهی است جزء دهستان تارود بخش حومه شهرستان دماوند. در 11هزارگزی جنوب غربی دماوند و 5هزارگزی راه اصلی دماوند به تهران، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 800 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تارود تأمین می شود. محصولش غلات، بنشن، سیب زمینی، انگور، پیاز و شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی است. آثار قلعه خرابۀ قدیمی و دو بقعۀ معروف به مقبرۀ پسران مروان دارد. مزارع کبوددره، و ریگ دره، و یک مزرعۀ دیگرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وُ زَ)
جمع واژۀ وزیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اوزار. (اقرب الموارد) :
وزرائی که مرکز جاهند
آسمان قبول را ماهند.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
شهری است به یمن و در آنجای است کان عقیق، مقرئی منسوب به وی و منه المقرئیون من المحدثین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام شهری در یمن که کان عقیق در آنجا می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مهمانی کننده وبسیار مهمانی. مقری (م را) . (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجل مقراء للضیف، مرد بسیار پذیرایی کننده مهمانی و کذلک امراءه مقراء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رَءْ)
نعت است از تهرئه. گوشت نیک پخته. (منتهی الارب). گوشت بریان کرده. (مهذب الاسماء). رجوع به مهرا و رجوع به تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیشانی موی ریخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، در 32 هزارگزی شمال غربی قاین، در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 244 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات و زعفران و شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناودان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی) ، کشتی دراز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتر تیزرو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
عیب کردن، عتاب نمودن و خشم گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عیب کننده و ملامت کننده و تهمت زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چشم سرخ که در نگاه کردن آن اعراض و تکبر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم سرخ مانند چشم شخص خشمناک و چشم شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افزر. زن پرگوشت و پیه. (از اقرب الموارد). زن پرگوشت و پیه ناک. (منتهی الارب) ، زن نزدیک رسیدگی رسیده. (ناظم الاطباء). قاربهالادراک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ماست نیک ترش. رجوع به حزر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خشم گرفتن بر: ازری علیه.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازراء
تصویر ازراء
خشم گرفتن، سرزنش کردن، آک کردن (اک عیب)، خوار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزراء
تصویر وزراء
جمع وزیر، از ریشه پارسی وچیران وزیران جمع وزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراء
تصویر مقراء
میهماندوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزراب
تصویر مزراب
پارسی تازه گشته میزراب ناودان
فرهنگ لغت هوشیار
زوبین ژوبین حربه ایست مانند نیزه نیزه خرد: کمند رستم دستان به بسباشد رکاب او چنان چون گرز افریدون نه بس مسمار ومزراقش، شتری که رحل را سپس افکند جمع مزاریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراء
تصویر مدراء
مونث امدر کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزراء
تصویر خزراء
مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزراء
تصویر بزراء
بسیار فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزراق
تصویر مزراق
((مِ زْ))
نیزه کوتاه، زوبین، جمع مزاریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراء
تصویر مراء
((مِ))
ستیزه کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی