جدول جو
جدول جو

معنی مزدلفه - جستجوی لغت در جدول جو

مزدلفه
(مُ دَ لِ فَ)
مزدلفه: و چون آفتاب غروب کرد حاج و خطیب از عرفات بازگشتند و یک فرسنگ بیامدندتا به مشعرالحرام و آنجا را مزدلفه گویند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 139). و مزدلفه در میان مکه و عرفات است و حجاج نماز شام و خفتن و صبح نیز آنجاگزارند و بطن محسر وادیی است میان منی و مزدلفه. (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 8 چ اروپا). و طرف غربی آن (مکه) کوه منی و کوه ثبیر و آن کوه بلند است مشرف برمنی و مزدلفه. (از نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 2).
لغت نامه دهخدا
مزدلفه
(مُ)
موضعی است میان عرفات و منی. (منتهی الارب). نام جایی به مکۀ معظمه. (آنندراج) (غیاث). جایی در مکۀ معظمه مابین عرفات و منی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزدلفه شود. جائی است که حاجیان در آن بیتوته کنند آنگاه که از عرفات برگردند و آن بین بطن محسر و مأزمان است و در آنجاست که بین دو نماز جمع کنند و آن مشعرالحرام است. (از معجم البلدان). و آن مشعر الحرام است که مکانی است بین منی و عرفه. (از عقدالفرید). میان منی و عرفات است و فاصله بین آن و منی چون فاصله میان مکه و منی باشد و آن نزدیک پنج میل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن را جمع گویند. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزدوجه
تصویر مزدوجه
مزوجه، نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه می دوختند، مزدوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختلفه
تصویر مختلفه
مختلف، جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود
فرهنگ فارسی عمید
(صَ خَنْ)
با کسی رفتن. (منتهی الارب). همراهی و مسایرت کردن با کسی. (اقرب الموارد) ، برابر و مساوی کردن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیشی گرفتن و تقدم شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ عَ)
أرض مزدرعه، زمینی کشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ رَ فَ)
مؤنث مزخرف. رجوع به مزخرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است به زبید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
مار. مزعامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مار کشنده. (مهذب الاسماء). و رجوع به مزعامه شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْوْ)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی الفت گرفتن. (منتهی الارب). ولاف. (منتهی الارب). الفت گرفتن و خوی کردن با کسی. (ناظم الاطباء). الف گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موءالفت و موءالفه شود، نزدیک شدن به کسی یا به چیزی. (منتهی الارب). متصل شدن به کسی و نزدیک گردیدن به او. (ناظم الاطباء). باکسی پیوستن. (دهار) (المصادر زوزنی) (آنندراج) ، نسبت کردن خود را به کسی یا به چیزی. (منتهی الارب). نسبت کردن خود را به کسی. (ناظم الاطباء) ، با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ لی یَ)
مریم... نام زنی که از گناهان بازگشت و به عیسی (ع) بگروید و وی منسوب است به مجدل نام قصبه ای به فلسطین. بیست و دوم یولیوس ذکران اوست نزد مسیحیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لَ فَ)
تأنیث متکلف. ج، متکلّفات: جملۀ مصنوعات شعر... که در فصول متقدم برشمردیم... از متکلفات اشعار است. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 317). و رجوع به متکلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ فَ)
تأنیث مؤلف. و رجوع به مؤلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ فَ)
مؤلفه. فرقه ای از اصحاب امام رضا (ع) که پس از رحلت آن حضرت مجدداً به رأی واقفه برگشتند با اینکه در ابتدا به رحلت امام موسی کاظم و امامت حضرت رضا قائل شده بودند. (از خاندان نوبختی ص 265)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ فَ)
تأنیث مؤلف. ج، مؤلفات. کتاب و رسالۀ نوشته شده. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤلف شود، (اصطلاح پزشکی) مقابل مفرد. (یادداشت مؤلف). جمعکرده شده. (غیاث) (آنندراج) : فلیخلص شحمه (شحم الحنظل) وحده من حبه و قشره الخارج ثم یخرج بوزنه مع الصمغ و الکتیراء و النشاستج مفرده و مؤلفه. (تذکرۀ ابن بیطار). فأن سقیتها انساناً مفرده أومؤلفه مع الادویه. (تذکرۀ ابن البیطار)، سازواری داده شده. الفت داده شده. موافقت افکنده شده.
- مؤلفهالقلوب، بعضی از سادات عرب که آن حضرت (ص) به استمالت دلهای ایشان و احسان و مودت درباره ایشان مأمور گردید واز صدقات به آنان مرحمت می فرمود یا برای دفع اذیت ویا جهت طمع در اسلام و یا برای آنکه در اسلام پایدار باشند و یا برای اینکه دیگران رغبت در اسلام کنند. (ناظم الاطباء).
- مؤلفه قلوبهم، مؤلفهالقلوب. اشراف مکه که پس از فتح مکه به پیامبر گرویدند چون صفوان بن امیه و ابوسفیان. و پیامبر صلوات اﷲ علیه عطیات آنان را بیش از دیگر صحابه قرار داد تا با دشمنان همدستی نکنند. قومی بوده اند از سران عرب که رسول (ص) به مدارات و عطای ایشان مأمور گشت تا دیگران را به اسلام رغبت افتد و پیغمبر امر فرمود تا مسلمانان با آنان دوستی کنند و از صدقات نصیبی برند و در صدد آزار مسلمین برنیایند. و نامهای آنان است: اقرع بن حابس، جبیربن مطعم، جدبن قیس، حارث بن هشام، حکیم بن حزام، حکیم بن طلق، حویطب بن عبدالعزی، خالد بن اسید، خالد بن قیس، زیدالخیل، سعید بن یربوع، سهیل بن عمرو بن عبدشمس العامری، سهیل بن عمرو الجمحی، عباس بن مرداس، عبدالرحمان بن یربوع، علأبن جاریه، علقمه بن علاثه، ابوالسنابل، عمرو بن بعکک، عمرو بن مرداس، عمیربن وهب، عیینه بن حصن، قیس بن عدی، قیس بن مخرمه، مالک بن عوف، مخرمه بن نوفل، معاویه بن ابی سفیان، مغیره بن الحارث، نضیم بن الحارث بن علقمه، هشام بن عمرو رضی اﷲ عنهم. (یادداشت مؤلف) : اًنما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اﷲ و ابن السبیل فریضه من اﷲ واﷲ علیم حکیم. (قرآن 60/9) ، جز این نیست که زکات بر درویشان و مسکینان جایز است و عمل کنندگان را بر آن و قومی که الفت گرفته دلهایشان و آزاد کردن و وام دادن مفلس و در صرف کردن راه خدا و راه گذاران بی مال فرض کردنی از خدا و خدا دانای درست کردار است. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 196)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
برزمین درشت رفتن تا اثر نگیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). برزمین درشت رفتن تا جای پا پدید نگردد. (ناظم الاطباء) ، ناپدید کردن اثر پای را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ فَ)
دایه که در پارسی آن را مام ناف خوانند، کلمه مستعاری است. (از منتهی الارب). ماما و مام ناف. (ناظم الاطباء). قابله و آن کلمه مستعاری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ کی یَ)
مزدکیان. پیروان مزدک
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ طَ)
حلاف. معاهده کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاهده کردن با یکدیگر. سوگند خوردن با هم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاهده. معاقده. (المصادر زوزنی). لازم گرفتن کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
نعت فاعلی از ازدلاف، پیشی نماینده و پیش درآینده. رجوع به ازدلاف شود. نزدیک گردنده. نزدیکی جوینده. (آنندراج). نزدیک شونده و پیش درآینده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ /مَ لَ فَ)
پایه. ج، مزالف. (منتهی الارب). رجوع به مزالف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ فَ)
نزدیک آورده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث). فراهم آورده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث) ، انبوه کرده شده. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ فَ)
هر ده که میان دشت و زمین کشت باشد. ج، مزالف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قریۀ واقع میان بیابان و زمینی آبادان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزلفه
تصویر مزلفه
پای، گرد آمدنگاه، جای انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفه
تصویر متخلفه
متخلفه در فارسی مونث متخلف: ناسزا گر مونث متخلف جمع متخلفات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مختلف: آرا مختلفه جمع مختلفات. یا دایره مختلفه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر طویل و مدید و بسیط ازین دایره بیرون آیند
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مزدوجه مونث مزدوج و پنبه آگنه کلاه پنبه آگین (مزوجه) دگر گشته آن است مونث مزدوج، کلاهی بود پنبه آکنده که صوفیان استعمال میکردند مزدوجه: آن روز که (ابوسعید ابوالخیر) ایشانرا گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فرا پشت کرده و مزدوجه بر سر نهاده... توضیح این کلمه را بعدها بتحریف مجوره خوانده اند
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی که مدرک لذت است: تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت و نفقه مزه را بمزه گاه طعامت نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزخرفه
تصویر مزخرفه
مزخرفه در فارسی مونث مزخرف بنگرید به مزخرف
فرهنگ لغت هوشیار
موتلفه در فارسی مونث موتلف یگانسته: ساز وار مونث موتلف. دایره موتلفه. یکی از دایره های عروضی. شامل هزج و رجز و رمل مثال از بحر هزج: مکن زین پس نگارینا بمن بر این جفا کاری مفاعلین مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن از بحر رجز: زین پس نگارینا بمن بر این جفاکاری مکن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن از بحر رمل: پس نگارینا بمن بر این جفا کاری مکن زین فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن، جمع موتلفات. متحد و با هم سازگار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خو گری خو گیری منسوب به مال نهائی مقابل حالی: رنجهای بی نهایت مالی بر شماتت اعدا حالی برگزیدم. خوگر شدن خوگری خوگر شدن روان بندگان یاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزدوجه
تصویر مزدوجه
((مُ دَ وَ جِ))
کلاهی که میان آن از پنبه آکنده باشد، کلاه درویشان، مزوجه
فرهنگ فارسی معین
دستار
فرهنگ گویش مازندرانی