جدول جو
جدول جو

معنی مزدبگیر - جستجوی لغت در جدول جو

مزدبگیر
(خوَدْ / خُدْ اَ کَ)
اجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مزدور که در قبال کاری که انجام می دهد اجرت دریافت می کند و سهیم در کار است اما از درآمد سهم بر نیست. رجوع به مزد شود
لغت نامه دهخدا
مزدبگیر
اجیر، مزدور
تصویری از مزدبگیر
تصویر مزدبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
مزدبگیر
حقوق بگیر
تصویری از مزدبگیر
تصویر مزدبگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
مزدبگیر
اجیر، جیره خوار، مزدور، حقوق بگیر، مزدگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزدبر
تصویر مزدبر
کسی که کار می کند و مزد می گیرد، مزدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدگیر
تصویر دزدگیر
وسیله ای که در اشیاء گران بها از قبیل خودرو، ملک یا گاوصندوق کار گذاشته می شود و در اثر تماس یا قطع و وصل شدن نور به صدا درمی آید، کسی که دزد را دستگیر کند، دزد گیرنده، دزدبگیر
فرهنگ فارسی عمید
پسندیده و شایسته. مناسب مزاج و موافق طبع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
مزد بردن. پاداش گرفتن. به سزا رسیدن ثواب و کرفه یافتن:
مهر و کینش دو گره را سبب مزدبری است
این شود زین به بهشت آن شود از آن به سقر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ/ خُدْ اَ)
مزدور. و آن را مزدبره و مزده بر نیز گویند. (آنندراج). کسی که کار می کند و اجرت می گیرد. اجیر. مزدور. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدور شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ /خُدْ)
مزد گیرنده. گیرندۀ پاداش و اجرت. که در برابر انجام کاری پاداش و مزد گیرد. اجرت گیرنده. پاداش گیرنده. دریافت کننده اجرت
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ)
عمل دزدبگیر. دزدگیری. رجوع به دزدبگیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مرکّب از: دزد + ب + گیر، گیرندۀ دزد. دستگیرکننده سارق. دزد بگیرنده. دزدگیر. آنکه دزد را گیرد، مأمور دولت که دزدان را توقیف کند. و رجوع به دزدگیر شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ بِ)
مزدگیرنده. گیرندۀ مزد. (ناظم الاطباء). به اجرت گیرندۀ کسی. (آنندراج). رجوع به مزده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزد گیر
تصویر دزد گیر
دستگیر کننده دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرد گیر
تصویر مرد گیر
سلاحی است کج بشکل چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدوگیر
تصویر زدوگیر
جنگ و درگیری، نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((دُ))
اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زابگیر
تصویر زابگیر
آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد، زبغر، زبگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزد بگیر
تصویر مزد بگیر
اجیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تنومند، پر زور، کارگر روزمزد، کارگری که در ازای خرج شکم
فرهنگ گویش مازندرانی