جدول جو
جدول جو

معنی مزایده - جستجوی لغت در جدول جو

مزایده
چیزی را در معرض فروش گذاردن چنان که هر کسی به قیمت گران تر بخرد به او فروخته شود
فرهنگ فارسی عمید
مزایده
(کِ)
بر یکدیگر افزودن. (تاج المصادر) (زوزنی). بالای دست هم رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). افزودگی از طرفین. (ناظم الاطباء). چیزی را در معرض فروش گذاشتن که هر خریداری که بیشتر بها گوید مال او باشد که لفظ دیگرش حراج است. مثال: دولت هر چه میفروشد به مزایده است هر چه می خرد به مناقصه. (فرهنگ نظام). حراج. من یزید. من زاد. مقابل و خلاف مناقصه. رجوع به حراج و ’من یزید’ و ’من زاد’ شود.
- به مزایده گذاشتن، به من مزید نهادن. حراج کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به من زاد نهادن. فروختن به هر که بیشتر خرد
لغت نامه دهخدا
مزایده
افزودگی از طرفین، حراج
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
فرهنگ لغت هوشیار
مزایده
((مُ یِ دِ))
در معرض فروش گذاشتن چیزی به نحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کرد، به وی فروخته شود، حراج، مقابل مناقصه
فرهنگ فارسی معین
مزایده
هم افزایی
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
فرهنگ واژه فارسی سره
مزایده
حراج
متضاد: مناقصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یِ دَ)
یک سو شونده از چیزی. (از منتهی الارب) ، کشور بیطرف (در تداول امروزۀ عرب زبانان)
لغت نامه دهخدا
در مفردات ابن البیطار چ مصرص 35 در فوائد ’اشق’ گوید: ’وینفع من وجع الظهر و المایده’ ولکلرک مترجم فرانسوی ابن البیطار این عبارت را ’برای درد پشت و کمر مفید است’ معنی کرده است و کلمه مایده را بدین معنی در جائی نیافتم و شاید غلطی در کتابت باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ / دِ)
مائده. خوان. سفره: چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مایده نهادند مزین به اصناف مطعوم... (تاریخ بیهق ص 161).
کشیده مایده یک میل در میل
مگس را گاو دادی پشه را پیل.
نظامی.
و رجوع به مائده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بدسگالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکایده و مکایدت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ دَ / یِ دِ)
مکایده. مکایدت: بر سبیل مکایده با پدر در نهان به خلیفۀ بغداد و به سلاطین و ملوک دیگر بلاد، کسان فرستاده است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکایدت و مکایده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همدیگر جدا شدن. (منتهی الارب). از کسی جدا شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقت کردن. (ناظم الاطباء). تزایل
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
حیاد. (منتهی الارب). یک سوی شدن از چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی). از چیزی بگردیدن. (المصادر زوزنی). میل کردن از. بگشتن از. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
مزه کرده شده. چشیده شده، مکیده شده. و رجوع به مزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
شهری است در نزدیکی شهر نت فونت واقع در کنار نهر ابره در راه سرقسطه به برشلونۀ اندلس. (از الحلل السندسیه ج 2 صص 196- 197)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
بازیی باشد که آن را مزاد و خربنده گویند. و بازی خیز بگیر را نیز گویند. مژیده. (برهان) (آنندراج). نوعی از بازی. (ناظم الاطباء). خربازان. و رجوع به مزاد و خربنده و خیزبگیر و مژیده و خربازان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
توشه دان فراخ، یا عام است. (از منتهی الارب). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، مزاد، مزائد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آبدست دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آفتابه. خیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متارۀ بزرگ. مطهره. مشک بزرگ. معاضه
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
زائده. ابن عمرو ناعطی از قبیلۀ همدان کوفه و ناعطی چنانکه سمعانی گوید: منسوب به ناعط از بطون بنی همدان کوفه است. شیخ طوسی در کتاب رجال زایده بن عمرو را از اصحاب امام جعفر صادق (ع) شمرده است. (از اعیان الشیعه)
زائده. ابن موسی کندی کوفی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است. (از اعیان الشیعه بنقل از رجال شیخ طوسی)
زائده. ابن نشیط کوفی از ابوخالد والبی نقل حدیث کند و فرزند وی عمران و نیز قطر بن خلیفه از وی روایت دارند. ابن حبان وی را در ثقات آورده است. (از تهذیب التهذیب)
زائده. ابن عبدالله بن مطربن شریک. پدر معن بن زایده است. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 143). و رجوع به وفیات الاعیان ج 2 ص 159، معن بن زائده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
ربوده، سرقت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
والد، بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه گویا پارسی و همان مزاد است و آن را خربنده و خیز بگیر نیز می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی، خوانی که برآن طعام باشد، یا مائده خرگهی. نعیم بهشتی نعیم آسمانی. یا مائده مسیح. روایت کنند که تا مدتی هر روز بوسیله ابر خوانی برعیسی ع نازل میشد و درآن ماهیی بود بریان بی خار که روغن ازو می چکید. نزدیک سر آن نمک و متصل به دم آن سرکه و بر حوالی خوان انواع تره ها چیده بود و پنج گرده نان بر یکی روغن زیتون بردیگری عسل برسوم روغن زرد برچهارم پنیر و بر پنجم قدید (گوشت بریان) بود
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زاید، سر پستان زایدتان. یا زایده اعور روده کور. یا زایده پستانی قسمتی از استخوان گیجگاه را تشکیل داده و در عقب مجرای گوش خارجی واقع است زایده حمله یی. یا زایده تاج خروسی زایده ایست که در سطح سهمی در امتداد خط وسط صفحه افقی قرار گرفته است و به شکل مثلثی است که قاعده آن در پایین و راس در بالا است و بتدریج از جلو به عقب نازک میشود و دارای سه کنار و دو سطح طرفی میباشد. یا زایده حمله یی زایده پستانی. یا زایده خاری زایده شوکی. یا زایده خنجری قسمت انتهایی قص که به غضروف مشترک دنده ها در انتها متصل است. یا زایده شوکی زایده ایست که در خط وسط هر مهره قرار گرفته و شبیه به تیغ یا خاری میباشد و از محل اتصال دو تیغه در عقب مهره شروع شده و از جلو به عقب و کمی از بالا به پایین متوجه است زایده شوکیه فقار زایده خاری. یا زایده کاسه چشمی زایده ایست که در طرف خارج و داخل قوس کاسه چشمی استخوان پیشانی قرار دارد. آنکه طرف داخل است) زایده کاسه چشمی داخلی (و آنکه طرف خارج است) زایده کاسه چشمی خارجی (نام دارد. یا زایده کلیه غده فوق کلیوی. یا زایده نیزه یی زایده ای که در قسمت تحتانی خلفی استخوان صدغ قرار دارد و با آن رباطها و عضلات دسته ریولان میچسبد زایده سهمی شقیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکایده
تصویر مکایده
بد اندیشی بد سگالی ترفندگری
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را در معرض فروش گذاشتن بنحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کند آن چیز بوی فروخته شود: حراج مقابل مناقصه جمع مزایدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزایده
تصویر متزایده
مونث متزاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایده
تصویر مایده
((یِ دَ یا دِ))
خوردنی، خوان، سفره، جمع مائدات. موائد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزیده
تصویر مزیده
((مَ))
مزه کرده شده، مکیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زایده
تصویر زایده
((یِ دِ))
مؤنث زاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکایده
تصویر مکایده
((مُ یِ دَ یا دِ))
بداندیشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزایدا
تصویر متزایدا
بیش از بیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
روز دوم ماده در تقویم تبری
فرهنگ گویش مازندرانی