جدول جو
جدول جو

معنی مزاعمه - جستجوی لغت در جدول جو

مزاعمه
(شَ / شیا)
انبوهی کردن. (منتهی الارب). مزاحمت نمودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزاعمت شود
لغت نامه دهخدا
مزاعمه
مزاعمت در فارسی: انبوهی
تصویری از مزاعمه
تصویر مزاعمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزاسمه
تصویر عزاسمه
نامش گرامی باد، نامش گرامی است. دربارۀ خداوند گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکمه
تصویر محاکمه
با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاحمت
تصویر مزاحمت
تنگ گرفتن بر کسی، اذیت کردن، انبوهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عِ)
خصومت و منازعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال هذا أمر فیه مزاعم، هر امر مشکوک که طرف وثوق و اعتماد نباشد. یقال فی قول فلان مزاعم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
کسی را بوسه دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بوسه دادن و دهان در دهان گرفتن وقت بوسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوسیدن زن را. (از ذیل اقرب الموارد) ، در یک جامه هم بستر کردن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
شاهد. رجوع به مزاعمت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ریزه و شکستۀ چیزی. (منتهی الارب). ریزه و افتاده از چیزی مانند ریزه های پنبۀ حلاجی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ مَ)
زن کم پیه، زن بسیارپیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). (از لغات اضداد است)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
به ناز و نعمت پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ناز و نعمت و آسایش پروراندن، در رفاه و آسایش زیستن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار گردانیدن. یقال: ناعم حبلک، ای احکمه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
داخل کردن کبوتر نر دهن خود را در دهن ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). داخل کردن کبوتر نر منقار خود را در منقار کبوتر ماده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مار. مزعافه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مزعافه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
فزودن و نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال زاحم علی الخمسین، یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجاحفه. (تاج المصادر بیهقی) ، انبوهی کردن مرهمدیگر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تزاحم. ازدحام. زحام. انبوهی کردن. رفع کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از جای برکندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). زعال. از جای برکندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مزاعمه. رجوع به مزاعمه شود، شهادت: این هر دو لفظ (شهادت و مزاعمت) بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480)، طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به اتصال محل و آن کوکب را مزاعم آن برج خوانند و شهادت دو نوع بود یکی مزاعمت و دیگر دلالت بر غرض طالع سایل و بدین سبب مزاعم را شاهد خوانند و دلیل را نیز. (کفایه التعلیم از حاشیۀ صفحۀ 480 التفهیم چ جلال همائی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم دشمنی نمودن و با هم دوستی کردن (از اضداد است) ، همدیگر جدا شدن و با هم نزدیک گردیدن، نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نزدیک شدن به چیزی. (تاج المصادر). یقال: زاهم الخمسین، یعنی نزدیک پنجاه رسید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
مراعات در فارسی: همچرایی: ستوران با هم چریدن، پر گیاهی، چشمداشت نگرش چشم داشتن، بخشودن، مهربانی، نمیدن (توجه کردن)، تیمار، زیداری (طرفداری)، نواخت مهربانی نوازش مهر
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعمه
تصویر متنعمه
مونث متنعم جمع متنعمات
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعم
تصویر مزاعم
به گونه رمن دشمنی ها ستیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاحمه
تصویر مزاحمه
مزاحمت در فارسی: رنج، رنج رساندن درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمت
تصویر مزاعمت
انبوهی کردن، انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاحمت
تصویر مزاحمت
ممانعت و تعویض و معاوضه و بازداشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاعمت
تصویر مزاعمت
((مُ عَ مَ))
انبوهی کردن، انبوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاحمت
تصویر مزاحمت
دست و پا گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره