به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان). حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه). نوعی طعام زچه که از دانۀ شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (فرهنگ فارسی معین) ، پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلۀ خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فریق شود
به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان). حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه). نوعی طعام زچه که از دانۀ شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (فرهنگ فارسی معین) ، پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلۀ خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فریق شود
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه در طریقۀ رندی حریص باید بود نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد. قاآنی. ابابه. دبه. ذل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) : نه در طریقۀ رندی حریص باید بود نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد. قاآنی. ابابه. دبه. ذِل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، برائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سربست می کند و زمین سلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، بَرائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سَربَست می کند و زمین سِلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) : از این بدخو ببر از پیش آنک او نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه. ناصرخسرو
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) : از این بدخو بِبُر از پیش آنک او نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه. ناصرخسرو
مؤنث مریض. بیمار. رجوع به مریض شود، سست حال،ریح مریضه، یعنی ضعیف حال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمس مریضه، آفتاب که نیک گشاده و صافی نباشد از ابر و جز آن. (منتهی الارب). آفتاب کم نور. (از اقرب الموارد) ، أرض مریضه، زمین سست حال. (منتهی الارب). زمین که در آن فتنه و جنگ بسیار باشد و مملو از سپاهیان. (از اقرب الموارد) ، عین مریضه، چشم خمارناک. (منتهی الارب). چشم که در آن سستی باشد. (اقرب الموارد) ، لیله مریضه، شب تاریک که در آن ستارگان دیده نشوند. ج، مراض و مرضی ̍. (از اقرب الموارد)
مؤنث مریض. بیمار. رجوع به مریض شود، سست حال،ریح مریضه، یعنی ضعیف حال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمس مریضه، آفتاب که نیک گشاده و صافی نباشد از ابر و جز آن. (منتهی الارب). آفتاب کم نور. (از اقرب الموارد) ، أرض مریضه، زمین سست حال. (منتهی الارب). زمین که در آن فتنه و جنگ بسیار باشد و مملو از سپاهیان. (از اقرب الموارد) ، عین مریضه، چشم خمارناک. (منتهی الارب). چشم که در آن سستی باشد. (اقرب الموارد) ، لیله مریضه، شب تاریک که در آن ستارگان دیده نشوند. ج، مِراض و مَرضی ̍. (از اقرب الموارد)
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله