جدول جو
جدول جو

معنی مریسی - جستجوی لغت در جدول جو

مریسی
(مَ سی ی)
منسوب به مریس از نوبه
لغت نامه دهخدا
مریسی
(مَ)
بشر بن غیاث بن ابی کریمه مشهور به عبدالرحمان مریسی و مکنی به ابوعبدالرحمن. از فقهای معتزلی بود و اطلاعی در فلسفه نیز داشت. فرقۀ مریسیه که قائل به ارجاء هستند بدو منسوبند. جد او از موالی زید بن خطاب بود، و برخی گویند که پدرش یهودی بود. نسبت مریسی به درب المریس در بغداد است، که وی ساکن آنجابود. در زمان هارون الرشید مورد آزار و اذیت قرار گرفت، و در حدود 70 سال عمر کرد و به سال 218 هجری قمریدرگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 27 از وفیات الاعیان والنجوم و الزاهره و تاریخ بغداد و لسان المیزان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
(مَرْ یَ)
منسوب به مریم. رجوع به مریم شود.
- آستین مریمی، آستین منسوب به مریم عذرا که روح القدس در آن دمیده شد:
چون آستین مریمی و جیب عیسوی
از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 76).
، نوعی سکۀ زرین درشت و غالباً زنان از آن گردن بند ساختندی
لغت نامه دهخدا
(مُ ی ی)
منسوب به مرسیه که از بلاد مغرب است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سپاس. تشکر. متشکرم. سپاسگزارم. ممنونم
لغت نامه دهخدا
نام نوعی از انگور است، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور، دارای 402 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول عمده آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نار ملیسی، انار شیرین بی دانه. (مقدمۀ التفهیم چ همایی ص قفا) : مشتری دلالت دارد بر نار ملیسی و سیب و گندم و جو... (التفهیم). از میوه ها انار ملیسی و سیب شیرین که نیک رسیده باشد و خربزۀ هندو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درختان خرما و برخصوص انار ملیسی باشد سخت نیکو. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 148)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرساه. (از متن اللغه). رجوع به مرساه به معنی لنگرگاه شود، گویند: القت السحابه مراسیها، یعنی ابر بر جای ماند و پیوسته بارید. (منتهی الارب) ، استقرت و جادت. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ ری)
منسوب به مریخ، از مریخ، داری صفات مریخ:
ور بود مریخی خونریزخو
جنگ و بهتان و خصومت جوید او.
مولوی.
خشم مریخی نباشد خشم او
منقلب روغالب و مغلوب خو.
مولوی.
، نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
قریه ای است در مصر. (از معجم البلدان) ، ولایتی است در ناحیۀ صعید، خرهای معروف مصری را از این مکان می آورند که رونده ترین و بهترین خرها هستند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طا)
کام دهن. (منتهی الارب). لهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حالت و چگونگی مرید. مرید بودن. شاگردی و اطاعت وفرمانبرداری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
باغی است در شهر رم که در سال 1540م. بوسیلۀ الکساندرا دو مدیسی بر روی تپه پنسیو ساخته شد و از سال 1801 در اختیار فرهنگستان فرانسه قرار گرفت
لغت نامه دهخدا
(اَ سی ی)
کشاورز. زارع. اریس. ارّیس
لغت نامه دهخدا
(مَ سی یَ)
باد جنوب که از جانب مریس آید، و مریس در ادنای بلاد نوبه قرار دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مصغر مرسوع. نام چاهی یا آبی بنی خزاعه را، بر یک روزه راه از فرع، و غزوۀ بنی المصطلق را غزوۀ مریسیع نیز نامند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام خانواده ای است مشهور و ثروتمند از مردم فلورانس ایتالیا، که در آنجا حکومت میکردند. مهمترین اعضای این خاندان ’کسم لانسین’ (1389- 1464 میلادی) لوران اول (1449- 1492 میلادی) که مردی هنردوست بود. لوران دوم (1492- 1519 میلادی) الکساندر (1510- 1537 میلادی) و کسم (1519- 1574 میلادی) است
لغت نامه دهخدا
(مُ سا)
به معنی مرسی است یعنی لنگرگاه
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
منسوب است به فریس که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عزلت گزین. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فرق یهود است که در ایام خداوند ما تا بحال بوده و هستند اما این اسم در کتاب عهد عتیق به هیچ وجه مذکور نیست و نیز اصل این فرقه هم معلوم نیست بجز اینکه میگویند فریسیان خلفا و جانشینان فرقۀ خسیدیه یعنی مقدسین مذکور در مکابیان بوده اند... (از قاموس کتاب مقدس). فرقه ای از یهود است و در ترجمه دیاتسارون از آنها به معتزله تعبیر شده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ سی ی)
منسوب به بنی امری ٔ القیس. (از منتهی الارب). نسبت به امرؤ القیس مرئی می شود، و فقط نسبت به امرؤ القیس بن حجر، مرقسی می باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملیسی
تصویر ملیسی
شیرین نار ملس انار شیرین بی دانه (مقدمه التفهیم ص قفا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریخی
تصویر مریخی
بهرامی منسوب به مریخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسی
تصویر ریسی
نوعی انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
((مِ))
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریضی
تصویر مریضی
بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی، علت، تب، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خود را در یک مریضخانه می بینید: بدشانسی در آینده
دیگران در مریضخانه هستند: یک کارخوشایندو خبرهای خوش
دشمنان در مریضخانه هستند: بدبختی
بچه ها در مریضخانه هستند: کمبود مالی
حال شما کاملاً خوب شده و مریضخانه را ترک میکنید: بر مشکلات پیروز می شوید.
یک راهبه در مریضخانه به شما کمک می کند: خداوند به شما کمک خواهد کرد.
شما در یک مریضخانه بستری هستید برای درمان روانی: اخلاق تند و پرهیجان خود را بیشتر کنترل کنید. کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی