جدول جو
جدول جو

معنی مریاع - جستجوی لغت در جدول جو

مریاع
(مِ)
ناقه مریاع، شتر مادۀ زودشیر یازود فربه شو یا شتر ماده ای که خود در چراگاه رود و بازآید بدون راعی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِضْ)
رجل مضیاع للمال، مرد ضایعکننده و هلاک کننده مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کم کننده. (مهذب الاسماء). مرد ضایعکننده و هلاک نمایندۀ مال و مرد مسرف و مبذر. (ناظم الاطباء). تباه کننده. ضایعکننده:
و عاجزالرأی مضیاع لفرصته
حتی اذا فات امر عاتب القدرا.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت فاعلی از مصدر اراعه. رجوع به اراعه شود، مطر مریع، بارانی که حاصلخیزی ببار آورد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلَءْ ءُ)
ریع، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به ریع شود
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
ارزیاب محصول به عهد صفویان. (فرهنگ فارسی معین) : شغل ریاع دارالسلطنۀ اصفهان آن است که در هرسال که محصولات محال اصفهان... به علت آفت ارضی یا سماوی مقرر شده باشد که بازدید شود به اتفاق عمال و مأمورین روانۀ محل می گردد و علامت حاصل در حضور عمال و مأمورین گرفته و وزن میشود و عمال از آن قرار برآورد کل حاصل و ابواب جمع رعایا و مؤدیان (می کنند) . (از تذکرهالملوک ص 5). رجوع به ص 45 و 46 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ریعه، (ناظم الاطباء)، جمع واژۀ ریع و ریع، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به ریعه و ریع شود
لغت نامه دهخدا
(مِهَْ)
شتابنده به سوی بدی. (آنندراج). (چنین است درآنندراج. اما در منتهی الارب و اقرب الموارد منهاع است مرادف متهیّع و لاجرم ضبط آنندراج غلط است)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ)
ناقۀ زودتشنه شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملیاح شود، ناقه ای که درگذرد از شتران سپس آن بازگردد به سوی آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
برگ که از باد بیفتد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری یَنْ)
هنیا مریا، گوارنده باد. هنیئاً مریئا. (اقرب الموارد). رجوع به مری ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای دیدن، و برجی که پاسبان در آن قرار میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
تثنیۀ مرّی ̍. رجوع به مری شود، آء. که ثمر درختی است، و درمنه. (منتهی الارب). حنظل و افسنتین بحری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بادبر. (منتهی الارب). چوبی که کودکان بدان بازی کنند. (ناظم الاطباء). ’دوامه’ و فرفرۀ کودکان. (از اقرب الموارد). گوی که کودکان بدان بندی پیچند و بر زمین زنند و گردد، هر چوب که بدان چیزی را پهن سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مراصیع
لغت نامه دهخدا
(تِرْ)
نام موضعی است. (منتهی الارب) آبی است بنی یربوع را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چراگاه فراخ آب و علف. (منتهی الارب). خصیب. (اقرب الموارد). ج، امرع، امراع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرصاع
تصویر مرصاع
فرفره، ماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاع
تصویر ریاع
افزون شدن، فراوان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیاع
تصویر مضیاع
تباه کننده، آسیب رساننده بسیار ضایع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیاع
تصویر مشیاع
آتش کاو آتش کاو تنور، دهان لغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریاح
تصویر مریاح
باد آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاع
تصویر ریاع
((رَ یّ))
ارزیاب محصول
فرهنگ فارسی معین