جدول جو
جدول جو

معنی مرکزیت - جستجوی لغت در جدول جو

مرکزیت
(دَرْ تَ)
مرکزیه. مرکز بودن. تمرکز
لغت نامه دهخدا
مرکزیت
تمرکز، مرکز بودن
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
فرهنگ لغت هوشیار
مرکزیت
((مَ کَ یَّ))
مرکز بودن، تمرکز و تجمع امور در یک محل
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
فرهنگ فارسی معین
مرکزیت
تجمع، تمرکز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرکزیت
المركزيّة
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به عربی
مرکزیت
Centrality
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرکزیت
centralité
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مرکزیت
ความเป็นศูนย์กลาง
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به تایلندی
مرکزیت
مرکزیت، تمرکز، تمرکززدایی
دیکشنری اردو به فارسی
مرکزیت
مرکزیت
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به اردو
مرکزیت
কেন্দ্রীয়তা
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به بنگالی
مرکزیت
中心性
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به چینی
مرکزیت
umakini wa katikati
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مرکزیت
中心性
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مرکزیت
מרכזיות
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به عبری
مرکزیت
중심성
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به کره ای
مرکزیت
merkezlik
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مرکزیت
sentralitas
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مرکزیت
केंद्रीयता
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به هندی
مرکزیت
centralità
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مرکزیت
centralidad
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مرکزیت
centraliteit
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به هلندی
مرکزیت
центральність
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مرکزیت
центральность
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به روسی
مرکزیت
centralność
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به لهستانی
مرکزیت
Zentralität
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به آلمانی
مرکزیت
centralidade
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ رِ تَ)
نداشتن مرکز. عدم مرکز
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ زی یَ)
مؤنث مرکزی. منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود
لغت نامه دهخدا
مرکزی در فارسی: میانی: میانکی کیانی مندویی اندری منسوب به مرکز مربوط به مرکز. یا حکومت مرکزی. حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکزیه
تصویر مرکزیه
مونث مرکزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
Central
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
central
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
zentral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
centralny
دیکشنری فارسی به لهستانی