جدول جو
جدول جو

معنی مرکزی - جستجوی لغت در جدول جو

مرکزی
(مَ کَ)
منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.
- حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.
- هستۀ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطۀ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هستۀ مرکزی این جمعیت همان کمیتۀ شش نفری است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مرکزی
مرکزی در فارسی: میانی: میانکی کیانی مندویی اندری منسوب به مرکز مربوط به مرکز. یا حکومت مرکزی. حکومتی که در پایتخت کشوری متمرکز است
فرهنگ لغت هوشیار
مرکزی
مربوط به مرکز، منسوب به مرکز، اصلی، عمده، مهم، مرکزنشین، پای تخت نشین، واقع شده در مرکز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرکزی
مركزيٌّ
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به عربی
مرکزی
Central
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرکزی
central
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مرکزی
กลาง
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به تایلندی
مرکزی
اصلی، مرکزی
دیکشنری اردو به فارسی
مرکزی
مرکزی
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به اردو
مرکزی
কেন্দ্রীয়
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به بنگالی
مرکزی
中央の
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مرکزی
kuu
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مرکزی
中央的
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به چینی
مرکزی
מרכזי
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به عبری
مرکزی
중앙의
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به کره ای
مرکزی
merkezi
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مرکزی
pusat
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مرکزی
केंद्रीय
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به هندی
مرکزی
centrale
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مرکزی
central
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مرکزی
centraal
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به هلندی
مرکزی
центральний
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مرکزی
центральный
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به روسی
مرکزی
centralny
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به لهستانی
مرکزی
zentral
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به آلمانی
مرکزی
central
تصویری از مرکزی
تصویر مرکزی
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرکزیه
تصویر مرکزیه
مونث مرکزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
تمرکز، مرکز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
((مَ کَ یَّ))
مرکز بودن، تمرکز و تجمع امور در یک محل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
Centrality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
centralidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
Zentralität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
centralność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
центральность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرکزیت
تصویر مرکزیت
центральність
دیکشنری فارسی به اوکراینی