جامۀ درواداشته بر بوی سوزو بخور کرده. (آنندراج) ، کسی که جامۀخود را بر بوی سوز وامیدارد و بخور میدهد آنرا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکبی شود
جامۀ درواداشته بر بوی سوزو بخور کرده. (آنندراج) ، کسی که جامۀخود را بر بوی سوز وامیدارد و بخور میدهد آنرا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکبی شود
رجوع به مرکب و مرکبه و مرکبات شود. - اعضای مرکبه، اعضای آلیه. رجوع به ’اعضاء’ و ’آلیه’ شود. - حمی مرکبه، تبی که سبب آن دو خلط باشد یا بیشتر. (بحر الجواهر). - قضیۀ مرکبه، عبارت از قضیۀ موجبه ای است که معنای آن مرکب از دو قضیه باشد یکی موجبه و دیگری سالبه. مثال: کل انسان ضاحک لا دائماً، زیرا لادوام اشارت به قضیۀ دیگر است که سالبه است. قضایای مرکبه هفت اند: شرطیۀ خاصه، عرفیۀ خاصه، وقتیه، منتشره، وجودیه لاضروریه، ممکنۀ خاصه، وجودیۀ لادائمه. (فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء)
رجوع به مرکب و مرکبه و مرکبات شود. - اعضای مرکبه، اعضای آلیه. رجوع به ’اعضاء’ و ’آلیه’ شود. - حمی مرکبه، تبی که سبب آن دو خلط باشد یا بیشتر. (بحر الجواهر). - قضیۀ مرکبه، عبارت از قضیۀ موجبه ای است که معنای آن مرکب از دو قضیه باشد یکی موجبه و دیگری سالبه. مثال: کل انسان ضاحک لا دائماً، زیرا لادوام اشارت به قضیۀ دیگر است که سالبه است. قضایای مرکبه هفت اند: شرطیۀ خاصه، عرفیۀ خاصه، وقتیه، منتشره، وجودیه لاضروریه، ممکنۀ خاصه، وجودیۀ لادائمه. (فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء)
منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود. - حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد. - هستۀ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطۀ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هستۀ مرکزی این جمعیت همان کمیتۀ شش نفری است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود. - حکومت مرکزی، حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد. - هستۀ مرکزی، قلب و واسطهالعقد و نقطۀ میانی چیزی، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد: هستۀ مرکزی این جمعیت همان کمیتۀ شش نفری است. (یادداشت مرحوم دهخدا)