جدول جو
جدول جو

معنی مرورودی - جستجوی لغت در جدول جو

مرورودی
(مَرْوْ)
منسوب به مرورود. رجوع به مرورود و مرو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ وُرْ رو)
مروالروذی. منسوب به مروالرود. اهل مروالرود. از مروالرود. رجوع به مرورودی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ رِ)
عمل مرد رند. رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْوْ)
منسوب به مروروذ. مروالروذی. از مروروذ. از اهالی مروروذ. رجوع به مرو و مرورود شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ)
مرواریدین. منسوب به مروارید. چون مروارید. مانند مروارید: لون لؤلئی و لون لؤلؤان، رنگ مرواریدی. (منتهی الارب) ، ساخته از مروارید
لغت نامه دهخدا
(مُرْ)
شاعری باستانی. اسدی در لغت فرس ذیل کلمه لامه بیت زیر را از او بشاهد آورده است:
پیراهن لؤلئی به رنگ کامه
وان کفش دریده و بسر برلامه.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ)
اختلاف. تمایز. اختلاف مراتب و درجات:
برفرودی بسی است در مردم
گرچه از راه نام هموارند.
ناصرخسرو.
برفرودی اندر مزاج مردمان بسیار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). برفرودی را دو طرف است و هر طرفی را حدیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ)
رود خانه مرغاب است و شهر مرو در کنار آن واقع شده است. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مَرْوْ)
شهری است (به خراسان) با نعمت و آبادان و بر دامن کوه نهاده است و میوۀ بسیار، و رود مرو بر کران او بگذرد. (حدود العالم). موضعی به خراسان میان بلخ و مرو، و در خلافت عثمان به دست احنف بن قیس فتح شد. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری است نزدیک به مروالشاهجان و بین آن دو پنج روز مسافت است، و آن بر نهری عظیم قرار دارد لذا آن را بدین نام خوانده اند. این شهر از مرو دیگر کوچکتر است و اهل خراسان آن را مرّوذ تلفظ می کنند و نسبت بدان مروروذی و مرّوذی است. (از معجم البلدان). و نام دیگر آن مرغاب است. (روضه الصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفره). در شمال غرجستان است و میان آن و مرو شاهجان پنج منزل است و مروالروذ از مرو شاهجان کوچکتر است و رودی بزرگ بر آن گذرد، و پنج دیه از این ناحیت است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مروالرود. مروالروذ. مرو روذ. مروذ:
ز دشت هری تا لب مرورود
سپه بود آکنده چون تار و پود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همی داد گفتی درود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پرشد از نالۀ نای و رود.
فردوسی.
در ربیعالاّخر سنۀ سبع و ثلاثین و اربعمائه که امیر خراسان ابوسلیمان جغری بیک داود بن میکال بن سلجوق بوداز مرو برفتم به شغل دیوانی و به پنج دیه مرو الرودفرود آمدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 1). شب به دیه بارباب بودم و از آنجا به راه سمنگان و طالقان به مروالرود شدم سپس به مرو رفتم و در آن شغل که به عهدۀ من بود معاف خواستم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 3).
ز ناگاه در مرورودش بکشت
از آن پس که شد روزگارش درشت.
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرواریدی
تصویر مرواریدی
منسوب به مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رخنی مانداکی منسوب به موروث آنچه که بارث رسیده ارثی. . .} و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 412: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
نقدی، آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیا وجود داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زایانی (مولوداتی) در فرزان، جشنی زنانه منسوب به مولود، منسوب و مربوط به موالید ثلثه، (وز آن اشکال بسیار است که هر یکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست.)، (فولکلور) میزبانی که نذری کرده است جلسه ای از زنان تشکیل می دهد (مرد حق ورود بجلسه ندارد) و زنی در آن بوعظ می پردازد و داستان عروس قریش را - که در آن عظمت فاطمه دختر پیغمبر تجلی می کند - روایت می نماید. همچنین واعظ شعری می خواند و ترجیع آنرا حاضران مجلس تکرار می کنند. زنان مجلس قطعه نخی را لای قران گذاشته گره زنند و نذر کنند که اگر نذرشان بر آورده شود خودشان مولودی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولودی
تصویر مولودی
منسوب به مولود، گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دارایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروروی
تصویر فروروی
نفوذ
فرهنگ واژه فارسی سره
ناقلایی، ناقلاگری، زرنگی، زیرکی، رندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
Inventory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
তালিকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
在庫
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
库存
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
재고
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
envanter
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventaris
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
सूची
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inwentarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
Inventar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventaris
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
інвентар
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
инвентарь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
מלאי
دیکشنری فارسی به عبری