جدول جو
جدول جو

معنی مرودشتی - جستجوی لغت در جدول جو

مرودشتی(مَرْوْ دَ)
منسوب به مرودشت. از مرودشت. رجوع به مرودشت شود
لغت نامه دهخدا
مرودشتی(مَرْوْ دَ)
قسمی از موسیقی و آن در شوشتری زده می شود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زردشتی
تصویر زردشتی
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، گبرک، مزداپرست، بهدین،
مربوط به زردشت، آیین زردشتی، دینی که زردشت، پیغمبر باستانی، در حدود قرن هفتم پیش از میلاد مسیح آورد و در عهد پادشاهان ساسانی مذهب رسمی ایرانیان بود
فرهنگ فارسی عمید
(فُ دَ)
منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رودشتین. از دهستانهای بخش کوهپایۀ اصفهان است. (ازمعجم البلدان). حمدالله مستوفی آرد: ناحیت رودشت شصت پاره دیه است فارفاآن قصبۀ آن و قولطان و ورزنه و اسکران و کمندان معظم قرای آن، و این دیهها را که معظم قری میخوانند از آنها است که در دیگر ولایات شهر خوانند زیرا که در هریک از آن دیهها کمابیش هزار خانه باشد و بازار و مساجد و خانقاه هست و حمامات دارد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 51). رودشت یا رودشتین بدو ناحیۀ رودشت بالا و پایین قسمت میشود. محصول آن گندم و پنبه، و اراضی آن مانند ورامین حاصلخیز است و در بعضی از نقاط برنج کاشته میشود. لبنیات آن نیز بسیار است و بخارج حمل میشود. (از جغرافیای طبیعی کیهان). نام یکی از دهستانهای بخش کوهپایه از شهرستان اصفهان است و در قسمت جنوبی قرار دارد. حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال بدهستان کوهپایه و از جنوب به دهستان جرقویه و شهرستان شهرضا و از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. این دهستان در جلگه واقع است و زاینده رود از وسط آن از غرب بسمت شرق جریان دارد. کوه منفردی بنام چیرس در مشرق دهستان واقع شده است که ارتفاع آن 200 متر است. هوای دهستان معتدل است و آب دیه های آن از زاینده رود وقنات و چاهها تأمین میشود. محصول عمده آن عبارت است از غلات و پنبه و حبوب. شغل عمده اهالی زراعت و صنایع دستی از قبیل پنبه ریسی و جوالبافی است. این دهستان از 43 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 8910 تن است. دیه های مهم آن ورزیه و اژیه است. پل زاینده رود در نزدیکی این آبادی بر روی زاینده رود ساخته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قسمی دستکش بی جای انگشتان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ دُ)
مرکّب از: زردشت + ی نسبت، منسوب به زردشت. پیرو زردشت. دارای آیین زردشت. (حاشیۀ برهان چ معین)، پیرو دین زردشت. بهدین. مجوس. گبر. زرتشتی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب نفایس الفنون در ذیل ’زردشتیه’ آرد: قومی از مجوس اصحاب زردشت بن نوذر است که در زمان گشتاسب ظاهر شد و مردمان را از دین صائبان بازداشت و به مجوسیت دعوت کرد. گشتاسب بدو بگروید و به زند خواندن مشغول شد و اباحت اظهار کرد. زعم ایشان آن است که زردشت پیغمبر بود. - انتهی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بل هندویست برهمن آتش گرفته سر
چون آب عیدنامۀ زردشتی از برش.
خاقانی.
آن مؤذن زردشتی گر سیر شد از قامت
وز حی علی کردن بیزار نمود آنک.
خاقانی (چ سجادی ص 498)،
چند پی کار آب بر ره زردشتیان
عقل که کسری فش است وقف ستم داشتن.
خاقانی.
، دینی که زردشت موجد آن است. در این آیین اهورا مزدا خدای بزرگ است. هفت امشاسپندان و گروه بسیار از ایزدان (فرشتگان) مجری ارادۀ اویند. اهریمن روان خبیث است و کماریکان و گروهی از دیوان یار اهریمنند. سه رکن مهم دین زردشت: منش نیک، کردار نیک و گفتار نیک است. اعتقاد به جهان دیگر، صراط، میزان، داوری و بهشت و دوزخ در این آیین آشکار است. پیروزی از آن راستی است و انسان باید در راه این پیروزی بکوشد. (فرهنگ فارسی معین) :
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود.
حافظ (از حاشیۀ برهان ایضاً)،
رجوع به ایرانشاه از انتشارات انجمن زرتشتیان بمبئی 1925 پورداود، و مزدیسنان صص 12- 18، تاریخچۀ زردشتیان ایران ایرج افشار، اطلاعات ماهانه سال سوم (1329) شماره 8 ص 19 به بعد، ایران در زمان ساسانیان، احوال و اشعار رودکی، غزالی نامه، تاریخ ادبیات ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت، خاندان نوبختی اقبال، لباب الالباب و زرتشتی و زردهشتی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ دَ)
محمد بن احمد بن ساره بن جعفر روذدشتی اصفهانی مکنی به ابوعبدالله ، وی در بغداد سکونت گزید و از ابوسعد مالینی و محمد بن محمد بن مخلد عطار و دیگران استماع حدیث کرد و ابوبکر انصاری از وی روایت کند. وی بسال 464 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ دَ)
نسبت است به دیهی از دیه های اصفهان که آنرا روذدشت گویند و گمان می رود که این همان دیهی است که رویدشت گفته میشود. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
فقر و تنگدستی. (یادداشت به خط مؤلف) ، زیردست دیگران بودن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
از بلوکات ولایات آبادۀ فارس. آب و هوای آن معتدل و اراضی آن از رود پلوار مشروب می شود. از نظر جغرافیایی به سه ناحیه تقسیم می شود: خفرک علیا، خفرک سفلی، مرودشت که دارای 53 قریه می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان). اصطخر و مرودشت، اصطخر در ایام ملوک فرس دارالملک ایشان بوده است... و اکنون اصطخر دیهکی است کی در آنجاصد مرد باشند و رود کر هم در میان مرودشت می آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 125 و 127 و 128). نام یکی ازدهستانهای هشتگانه بخش زرقان شهرستان شیراز است. و حدود آن عبارت است از: شمال به دهستان رامجرد و خفرک، از جنوب به دهستان حومه زرقان، از شرق به دهستان های خفرک و کربال از غرب به دهستان بیضا. این دهستان در قسمت شمال و شمال غربی بخش قرار گرفته و هوای آن معتدل و آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه سیوند و چشمه تأمین میشود. رود کر از قسمت جنوبی دهستان جریان دارد. محصولات عمده آن غلات، برنج، صیفی، لبنیات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. این دهستان از 53 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 22000 تن است، از آبادیهای مهم آن کار خانه قند فتح آباد، کنار رجاآباد است. راه شیراز به اصفهان از وسط این دهستان کشیده شده و کار خانه قند مرودشت و خرابه های تخت جمشید (کاخ آپادانا) و استخر از عصر هخامنشیان دراین دهستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ دَ)
خر وحشی. فراء. یحمور. عیر. بنات سعده. بنات کداد. خرگور. گور. گورخر، علج. (یادداشت بخط مؤلف). خر صحرائی و وحشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابوعبدالله محمد بن احمد بن ساره بن جعفر رودشتی اصفهانی. در بغداد سکونت گزید و از ابوسعد مالینی و محمد بن محمد بن مخلد عطار و جز آنان استماع حدیث کرد و ابوبکر انصاری از او روای-ت دارد. وی به س-ال 464 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویه از شهرستان بهبهان واقع در 9هزارگزی شمال غربی سی سخت و 8هزارگزی شمال غربی راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. منطقۀ کوهستانی است و هوایی سرد دارد. سکنۀ آن 125تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و برنج و میوه و پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی از قبیل قالیچه و جوال و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و اهالی از طایفۀ رودشتی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نسبت است به رودشت که از دیه های اصفهان است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به رودشت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ تی ی)
منسوب به ذی المروه، که گویا قریه ای بوده است در مکه یا مدینه. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
تنگدستی، زیردست دیگران بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادشتی
تصویر زرادشتی
زرتشتی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زردشت کسی که دارای دین زردشت است به دین زردشتی، آیین زردشت دین زردشت بهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
((~. دَ))
پستی، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زردشتی
تصویر زردشتی
((زَ دُ))
زردشتی، کسی که دارای دین زرتشت است، زرتشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برودتی
تصویر برودتی
سرمایشی
فرهنگ واژه فارسی سره
زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد