جدول جو
جدول جو

معنی مرهاء - جستجوی لغت در جدول جو

مرهاء
(مِ)
فرس مرهاء، اسب شتابرو. ج، مراهی. (منتهی الارب). مرهاه. (اقرب الموارد). و رجوع به مرهاه شود
لغت نامه دهخدا
مرهاء
(مَ)
مؤنث أمره که نعت است مصدر مره را. رجوع به مره شود. عین مرهاء، چشم تباه شده از بی سرمگی. امراءه مرهاء، زن تباه چشم از نکشیدن سرمه. ج، مره. (از اقرب الموارد) ، نعجهٌ مرهاء، میش که سفید است و رنگی دیگر با آن نباشد، زمین کم درخت خواه دشت نرم باشد و خواه سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
زن فراخ شرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای فراخ و وسیع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره. (از معجم البلدان). رجوع به رهاء (شهری است...) شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است. (آنندراج) (از اقرب الموارد). قبیلۀ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است:مالک رهاوی بن مراره و یزید رهاوی بن شجره که صحابیان اند و عمیره بن عبدالمؤمن رهاوی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوره . (منتهی الارب). زن گول و احمق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سحابه ورهاء، ابر بسیارباران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ریح ورهاء، باد تند و شتاب وزنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقه ممهاء، ماده شتری که شیر وی تنک و رقیق باشد. (ناظم الاطباء). ناقۀ تنک شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ رَءْ)
نعت است از تهرئه. گوشت نیک پخته. (منتهی الارب). گوشت بریان کرده. (مهذب الاسماء). رجوع به مهرا و رجوع به تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ ءْ)
از ’ن ه ء’، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) : لحم منهاء، گوشت نیم پخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث امقه، زنی که سپیدی چشم وی با اندک کبودی باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زنی که کنج چشم و پلکهای وی از کمی مژه سرخ شده باشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مقهاء، زنی که سپیدی آن زشت باشد و مانند سپیدی گچ بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایۀ نردبان. (منتهی الارب). رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
جای دیده بان. محل مرتفعی که بر آن چیزی را نگرند. (ناظم الاطباء). محل مراقبت و دیده بانی. مرباءه. مرباء. مرتباء. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرقاه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نردبان. نردبام. رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَءْ)
رجل مرجاء، مرد واپس داشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقۀ تیزرو ازشادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سخت دونده. (منتهی الارب). أرخی الفرس، أحضر، فهو مرخاء، والناقه مرخاء. ج، مراخ. (متن اللغه). چارپائی که به ارخاء یعنی شهوت و میل دویدن رود، و گفته اند کثیرهالارخاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دختر تابان رخسار. (از منتهی الارب) ، زن که بر زانوی و فرجش موی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درخت بی برگ. (منتهی الارب) (دستور الاخوان). خرمابن بی برگ. (مهذب الاسماء) ، زمین بی نبات. (مهذب الاسماء). ریگستانی گسترده و بی گیاه. (منتهی الارب). ریگ هموار بی نبات. (دستور الاخوان) ، مادیانی که گرداگرد سم وی موی نباشد. (ناظم الاطباء). ج، مرادی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَزْ زَءْ)
آن که هر کس از وی نیکوئی یابد. (مهذب الاسماء). کریم. (از اقرب الموارد). کریمی که مردمان را از نیکوکاری و خیر و فواید او بهره ای باشد. (از متن اللغه). مرزء مرد جوانمرد که مردمان به خیر او برسند. (منتهی الارب) ، المؤمن مرزاء، أی مفعول بالرزیه، أی المصیبه، و مصاب بالبلاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که به مصیبت مرگ بهترین کسانش مبتلا شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مرزء. (منتهی الارب). ج، مرزؤون
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث أبره. بحال خود آمده بعد از بیماری و سرخ و سپید شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، بره. (اقرب الموارد). و رجوع به بره شود
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ رَ / رِ زَ)
رسیدن بجای فراخ.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقره. (اقرب الموارد). زن زرداندام. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُرَ)
جمع مرید است. رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عیب کننده و ملامت کننده و تهمت زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرغ. ج، مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به امرغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود، شجرهمرطاء، درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مرطاء، زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، مرط
لغت نامه دهخدا
(مَ فَءْ / مُ فَءْ)
اسم مکان از رف ء و ارفاء. جای به لب آمدن کشتی. (منتهی الارب) (صراح). آنجا که کشتی را به کنار توان نزدیک کرد. آنجا که کشتی را به کناره کشند. ایستگاه کشتی در کناره. کنار و لب در دریا. بندر. اسکله. ج، مرافی ٔ. (اقرب الموارد). رجوع به ’ارفاء’ شود: خانفو، مرفاء سفینه ها و جایگاه تجارت عرب با مردم چین است. (از اخبار الصین و الهند ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرش به معنی شریر. ج، مرش. (از اقرب الموارد) ، گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای دیدن، و برجی که پاسبان در آن قرار میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سریع وتندرو از اسبان: فرس مرهاه. ج، مراه. (از اقرب الموارد). مرهاء. (منتهی الارب). و رجوع به مرهاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ فْ فُ)
مراهات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراهات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرداء
تصویر مرداء
تابانرخسار: دختر، بی موی: زنی که بر چوز او موی نباشد، ریگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرهاء
تصویر شرهاء
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراء
تصویر مراء
((مِ))
ستیزه کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین