جدول جو
جدول جو

معنی مرنف - جستجوی لغت در جدول جو

مرنف
(مُ نِ)
نعت فاعلی از مصدر ارناف. رجوع به ارناف شود. ستوری که سست کند گوش را از ماندگی. (آنندراج) ، مرد شتابنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکنف
تصویر مکنف
پنهان کننده، پوشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنف
تصویر مشنف
زینت و آرایش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
تصنیف کننده، نویسندۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
تصنیف شده، کتاب مرتب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِنْ نَ)
تأنیث مرن ّ، نعت فاعلی از مصدر ارنان. رجوع به مرن و ارنان شود، کمان. (منتهی الارب). قوس. (اقرب الموارد). مرنان. و رجوع به مرنان شود، کمان باآواز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مسانف
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
خصم مجنف، حریف مایل از حق. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که طبعاً منحرف از حق است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، در 22هزارگزی شرقی اردبیل و 20هزارگزی راه اردبیل به آستارا در جلگۀ معتدل واقعو دارای 1419 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری است. دارای دبستان نیز می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان در 5 هزارگزی جنوب غربی بندرگز بین دو راهی بندر گزبهشهر و گرگان در دشت معتدل هوایی واقع و دارای 980 تن سکنه است. آبش از یک چشمۀ بزرگ و دو چشمۀ کوچک و محصولش برنج، غلات، پنبه، کنجد، مختصر نیشکر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیّه، در 5/5هزارگزی جنوب غربی هشتیان و 5/5 هزارگزی غربی راه هشتیان به گنبد و در دامنه سردسیری واقع و دارای 192 تن سکنه است. آبش از کوهستان و محصولش غلات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ / نُو)
آواز گربۀ مست. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرنو مرنو، آواز گربۀ به گشن آمده. حکایت آواز گربه گه به گشن آمدگی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ حِیَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی زشت کردن و روسپی گری و رها کردن به بی عفتی آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 590 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَنْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر ترنیق. تاریک چشم از گرسنگی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَنْ نَ)
نعت مفعولی از مصدر ترنیق به معنی شکستن بازوی مرغ به تیر چندان که بیفتد. مرنق الجناح. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترنیق شود
لغت نامه دهخدا
(غِ نِ)
یاسمین، و آن مصحف غریف نیست و کلمه اخیر به معنی بردی می باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاسمون. (اقرب الموارد). یاسمن. (ناظم الاطباء). رجوع به یاسمین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ دِ دَ)
بخش مرکزی، از دو دهستان بنام زیراستاق و طرود تشکیل شده، دهستان زیراستاق تا شعاع 30 هزارگزی شاهرود و دهستان طرود در حدود 150 هزارگزی جنوب باختری شاهرود قرار دارد و جمع قرای بخش 40 آبادی و سکنۀ آن در حدود 16500 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
گوشواره نهاده گوشوار بسته: و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف (داراد)
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده کتاب، مرتب کننده کتاب، نگارنده جزوه و کتاب و رساله، تصنیف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریف
تصویر مریف
رد کننده سکه به جهت ناسره بودن آن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است
فرهنگ لغت هوشیار
صدای گربه (خاصه صدایی که گربه در هنگام مست شدن وطلب جنس مخالف برآورد)، یا به مرنو افتادن گربه. بهوس افتادن گربه نر جهت آرمیدن با ماده: من چو گربه به مرنو افتادم مدتی در تک و دو افتادم 0 (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنگ
تصویر مرنگ
تشی
فرهنگ لغت هوشیار
فراز گرفته، بزگ ریش احاطه کرده شده، چیزی که جوانب آن فراهم و جمع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنح
تصویر مرنح
سرگشته بیهوش، نالانه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
((مُ صَ نِّ))
تصنیف کننده، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنف
تصویر مکنف
((مُ کَ نَّ))
احاطه کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردف
تصویر مردف
((مُ رَ دَّ))
شعری که علاوه بر قافیه، ردیف هم داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
((مِ نُ))
صدای گربه (خاصه صدایی که گربه در هنگام مست شدن و طلب جنس مخالف برآورد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
((مُ صَ نَّ))
تصنیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
برنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
نویسنده
دیکشنری اردو به فارسی
مردن، برای مردن
دیکشنری اردو به فارسی