مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
اسم فاعل مؤنث از مصدر ترسیع است در تمام معانی کلمه. دردمند نیام چشم. (منتهی الارب). شخصی که گوشۀ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسع. (آنندراج). و رجوع به مرسع شود، عین مرسعه، چشم برچسفیده نیام. (منتهی الارب). چشمی که گوشۀ آن تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به ترسیع در ردیف خود شود
اسم فاعل مؤنث از مصدر ترسیع است در تمام معانی کلمه. دردمند نیام چشم. (منتهی الارب). شخصی که گوشۀ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسع. (آنندراج). و رجوع به مرسع شود، عین مرسعه، چشم برچسفیده نیام. (منتهی الارب). چشمی که گوشۀ آن تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به ترسیع در ردیف خود شود
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مربع شود
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مِربَع شود
مصنعه. آب انبار. آبگیر. آبگاه. گودی که آب باران را در آن نگاه دارند. (از یادداشت مؤلف) : قلعۀ سمیران... آب مصنعه دارد... قلعۀ خواران... آب مصنعه دارد... خرمه... آب مصنعه دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 159). هوای آن (آباده) معتدل است و آب از مصنعه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
مصنعه. آب انبار. آبگیر. آبگاه. گودی که آب باران را در آن نگاه دارند. (از یادداشت مؤلف) : قلعۀ سمیران... آب مصنعه دارد... قلعۀ خواران... آب مصنعه دارد... خرمه... آب مصنعه دارد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 159). هوای آن (آباده) معتدل است و آب از مصنعه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
زنی که پستان خود رادر دهان کودک گذاشته باشد. (از اقرب الموارد). زنی شیردهنده. (دهار). ج، مرضعات، مراضع. (اقرب الموارد). زنی که کودک غیر خود را شیر دهد. (منتهی الارب). زن شیردهنده اطفال را یعنی دایه. (غیاث) (آنندراج). دایگان. دایه. زنی که به طفلی جز کودک خود شیر دهد و بعلت رضاع بمنزلۀ مادر نسبی طفل باشد و نکاح میان آنها جایز نیست. مادر رضاعی بسبب آنکه در دفعات یا ایام معین و شروط معینی طفل را شیر داده است. (از فرهنگ علوم عقلی به از شرح لمعه ج 2 ص 66). ام رضاعی. و رجوع به ام رضاعی و رضاع شود: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما أرضعت... (قرآن 2/22). و مرضعۀ مشفق و قابلۀ حاذق آورده بود. (سندبادنامه ص 151)
زنی که پستان خود رادر دهان کودک گذاشته باشد. (از اقرب الموارد). زنی شیردهنده. (دهار). ج، مرضعات، مَراضع. (اقرب الموارد). زنی که کودک غیر خود را شیر دهد. (منتهی الارب). زن شیردهنده اطفال را یعنی دایه. (غیاث) (آنندراج). دایگان. دایه. زنی که به طفلی جز کودک خود شیر دهد و بعلت رضاع بمنزلۀ مادر نَسَبی طفل باشد و نکاح میان آنها جایز نیست. مادر رضاعی بسبب آنکه در دفعات یا ایام معین و شروط معینی طفل را شیر داده است. (از فرهنگ علوم عقلی به از شرح لمعه ج 2 ص 66). ام رضاعی. و رجوع به ام رضاعی و رضاع شود: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما أرضعت... (قرآن 2/22). و مرضعۀ مشفق و قابلۀ حاذق آورده بود. (سندبادنامه ص 151)
مؤنث مانع. ج، مانعات، موانع. (ناظم الاطباء). رجوع به مانع شود. - مانعهالجمع،ناسازوار. ناسازگار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو امری که اجتماع آن دو ممکن نیست ولی ارتفاع هر دوباهم ممکن است مانند الوان از قبیل سبز و قرمز که اجتماع هر دو در یک جا ممکن نیست ولی ممکن است که نه سبز باشد و نه قرمز. این خصوصیات در اضداد صادق است. - مانعهالجمع والخلو، دو امر که ارتفاع و اجتماع آن دو در مورد خاص تحقق پذیر نباشد مانند نقیضان، وجود و عدم، هست و نیست، مثلاً فلان یا موجود است یا معدوم و ممکن نیست هم موجود باشد هم معدوم یا نه موجود باشد نه معدوم - مانعهالخلو، مانع خلو. (اساس الاقتباس ص 77). دوامری که ارتفاع آنها باهم ممکن نباشد لیکن اجتماع آن دو باهم ممکن باشد. مقابل مانعهالجمع مانند اینکه گفته شود: ’فلان در دریاست یا غرق نشده است’ که خلو دو امر مزبور ممکن نیست که در دریا نباشد و غرق شده باشد رجوع به مانعه و مانع شود
مؤنث مانع. ج، مانِعات، مَوانِع. (ناظم الاطباء). رجوع به مانع شود. - مانعهالجمع،ناسازوار. ناسازگار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو امری که اجتماع آن دو ممکن نیست ولی ارتفاع هر دوباهم ممکن است مانند الوان از قبیل سبز و قرمز که اجتماع هر دو در یک جا ممکن نیست ولی ممکن است که نه سبز باشد و نه قرمز. این خصوصیات در اضداد صادق است. - مانعهالجمع والخلو، دو امر که ارتفاع و اجتماع آن دو در مورد خاص تحقق پذیر نباشد مانند نقیضان، وجود و عدم، هست و نیست، مثلاً فلان یا موجود است یا معدوم و ممکن نیست هم موجود باشد هم معدوم یا نه موجود باشد نه معدوم - مانعهالخلو، مانع خلو. (اساس الاقتباس ص 77). دوامری که ارتفاع آنها باهم ممکن نباشد لیکن اجتماع آن دو باهم ممکن باشد. مقابل مانعهالجمع مانند اینکه گفته شود: ’فلان در دریاست یا غرق نشده است’ که خلو دو امر مزبور ممکن نیست که در دریا نباشد و غرق شده باشد رجوع به مانعه و مانع شود
آبگاه. (یادداشت مؤلف). جای گرد آمدن آب باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب انبار. مصنع. (منتهی الارب). آبگیر. ج، مصانع. (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن جرجانی ص 89). حوض بزرگ. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (مجمل اللغه). حوض بزرگ یا جایی که برای آب کشیدن کنند. ج، مصانع. (مهذب الاسماء) ، ده. (منتهی الارب). قریه. ج، مصانع. (اقرب الموارد) ، هر بنای محکم واستوار از قصر و قلعه و جز آن. ج، مصانع، طعام، دعوت که برادران را به سوی طعام خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آبگاه. (یادداشت مؤلف). جای گرد آمدن آب باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب انبار. مصنع. (منتهی الارب). آبگیر. ج، مصانع. (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن جرجانی ص 89). حوض بزرگ. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (مجمل اللغه). حوض بزرگ یا جایی که برای آب کشیدن کنند. ج، مصانع. (مهذب الاسماء) ، ده. (منتهی الارب). قریه. ج، مصانع. (اقرب الموارد) ، هر بنای محکم واستوار از قصر و قلعه و جز آن. ج، مصانع، طعام، دعوت که برادران را به سوی طعام خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند