- مرمریم
به قولی نام مادر مانی است. (از الفهرست ابن الندیم)
معنی مرمریم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مَ مَ)
لغت نامه دهخدا
مرمرین. منسوب به مرمر. چون مرمر. از مرمر. رجوع به مرمر شود، به رنگ مرمر. به سپیدی مرمر. سخت سپید. به رنگ سپید درخشان.
- سینه مرمری، (به فک اضافه) زن یا دختری که سینه هایی به سپیدی مرمر داشته باشد.
- لوبیای مرمری، قسمی لوبیای سفید درشت. لوبیای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، قسمی سنگ که چون مزور پادزهر داروفروشان فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
- سینه مرمری، (به فک اضافه) زن یا دختری که سینه هایی به سپیدی مرمر داشته باشد.
- لوبیای مرمری، قسمی لوبیای سفید درشت. لوبیای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، قسمی سنگ که چون مزور پادزهر داروفروشان فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
(مَ مَ)
لغت نامه دهخدا
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه، و تاء آن بدل ازسین باشد چون ’نات’ بجای ناس. (از اقرب الموارد)
(مَ مَ)
لغت نامه دهخدا
لغزان و تابان از هر چیزی. (منتهی الارب). املس، گویند کفل مرمریس. (از اقرب الموارد) ، داهی و زیرک، و برای تحقیر مریریس گویند به اعتبار ثلاثی بودن ریشه آن. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه سخت. داهیۀ مرمریس، شدید. (از اقرب الموارد) ، گردن دراز. (منتهی الارب). طویل و دراز از بین گردنها. (از اقرب الموارد) ، درشت. (منتهی الارب). صلب. (از اقرب الموارد) ، زمین که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
(مَ مَ)
لغت نامه دهخدا
مرمری. منسوب به مرمر. چون مرمر. سخت سپید و درخشان:
یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر
سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین مدری.
منوچهری
یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر
سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین مدری.
منوچهری
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
ارژنی منسوب به مرمر: ساخته از مرمر: مجسمه مرمری، مانند مرمر: سینه مرمری
گیتیک شناس آلمانی سده هجدهم: روش مسمر خوابدرمانی ، معالجه بوسیله مانیتیسم طبق اصول مسمر
مرمری، ازجنس مرمر، شبیه مرمر، مرمرمانند، صاف، بلورین
اردک مرمری
مرمرین، سنگ مرمر
