جدول جو
جدول جو

معنی مرمثه - جستجوی لغت در جدول جو

مرمثه
(مَ مَ ثَ)
أرض مرمثه، زمین که گیاه ’رمث’ رویاند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رمث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ)
تراویدن خیک آب را. مثماث. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تر کردن پلیته را به روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). فتیله را به روغن آغشتن. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و شورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). شورانیدن و درآمیختن کار قوم را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جنبانیدن و حرکت دادن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غوطه دادن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مثمثوا بنا (به صیغۀ امر) ، یعنی قدری راحت کنید ما را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ لَ)
مرمت. اصلاح نمودن و نیکو کردن چیزباخلل را. (از منتهی الارب). اصلاح کردن بنا و چیزی دیگر را. (از اقرب الموارد). به اصلاح آوردن خلل. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال کسی را. رم ّ شأنه، گرفتن ستور چوبها را به دهن و خوردن، خوردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نگریستن با چشم تیر را تا آن را برابر کنند. رم ّ سهمه بعینه. (از اقرب الموارد). رم ّ. و رجوع به مرمت و رم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَمْ مَ)
لب گاو و هر حیوان که شکافته سم باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَمِ ثَ)
شتر رنجور از خوردن گیاه رمث. ج، رماثی ̍، رمثات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ ثَ)
باقی ماندۀ شیر در پستان بعد ازدوشیدن. (از اقرب الموارد). رمث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
آبی و نخلی است برای بنی ربیعه واقع در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَرْ رَ ثَ)
ارض ممرثه، زمین باران سست و ضعیف رسیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَثْ ثَ مَ)
ارض مرثمه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمینی که به بارانی اندک مرطوب شده باشد. (از متن اللغه). ممطوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
تندیی که میان دو ظلف ستور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرمات. و رجوع به مرمات شود. پیکان گرد. (منتهی الارب) ، پایچۀ ستورو سم شکافته. (منتهی الارب). ظلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ دَ / مُ مَدْ دَ)
تأنیث مرمد. عین مرمده، چشم رمدزده. (ناظم الاطباء). رجوع به مرمد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ رَ)
مجمع الجزایر مرمره، نام مجمع الجزایری است در دریای مرمره متشکل از چندین جزیرۀکوچک در کنار سواحل شمالی آناطولی (آسیای صغیر). این جزایر به مناسبت داشتن معادن مرمر و محصولاتی از قبیل زیتون و انگور شهرت دارند. تعداد سکنۀ آن بالغ بر 10 هزارتن است و شغل قاطبۀ اهالی صید ماهی است
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
دریای مرمره، بحر مرمر. بحر مرمره. نام قدیمی آن پرپنتید است. دریایی کوچک است بین ترکیۀ آسیا و ترکیۀ اروپا (بین شبه جزیره بالکان و شبه جزیره آسیای صغیر) که از سمت مشرق بوسیلۀ بغاز بسفر به دریای سیاه و از سمت مغرب ازراه تنگۀ داردانل به دریای مدیترانه اتصال دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ مِ عَ)
بیابان. (منتهی الارب). مفازه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
روئیدنگاه انار وقتی که بسیار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
بئر مرموثه، چاهی که مقام و جای آب آن را از چوب گرفته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ی یَ)
تأنیث مرمی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رمی و رمایه. رجوع به مرمی ّ و رمی و رمایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرمیه
تصویر مرمیه
مونث مرمی جمع مرمیات
فرهنگ لغت هوشیار
مرمه و مرمت در فارسی: نیسارش نوسازی مرمت: یار یی ده در مرمه کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
فرهنگ لغت هوشیار
شیب تند با زاویه ی باز
فرهنگ گویش مازندرانی
مهره ی مار
فرهنگ گویش مازندرانی