جدول جو
جدول جو

معنی مرماه - جستجوی لغت در جدول جو

مرماه
(مِ)
تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرمات. و رجوع به مرمات شود. پیکان گرد. (منتهی الارب) ، پایچۀ ستورو سم شکافته. (منتهی الارب). ظلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرماه
(مَ / مِ)
تندیی که میان دو ظلف ستور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرماه
تصویر مهرماه
(پسرانه)
مرکب از مهر (محبت و دوستی) + ماه، نام پسر ساسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرماه
تصویر پرماه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، پرمه، پرما، بهرمه، برمه، برماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماه
تصویر برماه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، ماهه، پرما، پرماه، پرمه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ یَ)
دریای مرمره، بحر مرمر. بحر مرمره. نام قدیمی آن پرپنتید است. دریایی کوچک است بین ترکیۀ آسیا و ترکیۀ اروپا (بین شبه جزیره بالکان و شبه جزیره آسیای صغیر) که از سمت مشرق بوسیلۀ بغاز بسفر به دریای سیاه و از سمت مغرب ازراه تنگۀ داردانل به دریای مدیترانه اتصال دارد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرغات. کفک گیر. (منتهی الارب). کفگیر. ابزاری که بدان کف میگیرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کف زن. کف زنه. ج، مراغی. مراغ
لغت نامه دهخدا
(بَ)
افزاری است درودگران را که بدان چوب و تخته را سوراخ کنند، و به عربی مثقب خوانند. (برهان) (آنندراج). معرب آن بیرم است. (از منتهی الارب). برما. برماهه. برمای. برمه. گردبر. گردبره. مته. مثقب. پرما، در تداول خراسان، مرد شجاع و نجیب و سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تأنیث محمی ̍، حدیدۀ محماه، آهن تفته. آهنی سرخ کرده در آتش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به احماء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پای تابه. (منتهی الارب ذیل مادۀ س م و) (ناظم الاطباء). جورب. (اقرب الموارد) (نشوء اللغه). جوراب
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته شده (در زن). موسوم. مسمات. خوانده شده. و رجوع به مسمات و مسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرعی. علفخوار. محل چرانیدن. ج، مراعی، مراع. (از لاروس عربی). و رجوع به مرعی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقات. نردبان. زینه. (منتهی الارب). سلم. پایه. نردبان از خشت و یا از سنگ. (دهار). ج، مراقی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خشنود گردیدن. (منتهی الارب). خشنود شدن و پسندیدن. (دهار). خشنود گردیدن و پسند کردن چیزی را و قناعت کردن. (آنندراج)،
{{اسم مصدر}} مرضات. خشنودی. (دهار). در مقابل سخط و خشم. (از اقرب الموارد). رضا (ر / ر) . رضوان (ر / ر) . ج، مراضی. (دهار). رجوع به مرضات شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ماه تمام. بدر
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لنگر کشتی. (منتهی الارب) (دهار) (از اقرب الموارد). انجر. (اقرب الموارد). ج، مراسی (مراس). (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ی یَ)
تأنیث مرمی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رمی و رمایه. رجوع به مرمی ّ و رمی و رمایه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ نَ)
روئیدنگاه انار وقتی که بسیار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ مِ عَ)
بیابان. (منتهی الارب). مفازه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
افزاری باشد حکاکان و درودگران را که بدان مروارید و دیگر جواهر و چوب و تخته سوراخ کنند و بعرب مثقب خوانند. (برهان). پرمه. (رشیدی). برماه. برمه. (جهانگیری). دست افزار حکاکان و نجاران که بدان جواهر و چوب را سوراخ کنند. (رشیدی). متّه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرمار
تصویر مرمار
نرم و لرزان، انار پر دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرماره
تصویر مرماره
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمیه
تصویر مرمیه
مونث مرمی جمع مرمیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقاه
تصویر مرقاه
مرقات در فارسی: پایه نردبان پله نردبان پلکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعاه
تصویر مرعاه
مرغزار چراگاه راغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثاه
تصویر مرثاه
موییدن برموده، ستودن مرده مرده ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراماه
تصویر مراماه
مرامات در فارسی: تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرساه
تصویر مرساه
لنگر لنگر کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری باشد حکاکان و درودگرانرا که بدان مروارید و چوب و تخته سوراخ کنند پرمه برمه برماه مته مثقب. ماه تمام بدر
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است درودگر انرا که بوسیله آن چوب و تخته را سوراخ کنند مثقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرماه
تصویر مهرماه
هفتمین ماه سال شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماه
تصویر پرماه
((پَ))
افزاری باشد که حکاکان و درودگران با آن مروارید و چوب و تخته را سوراخ کنند، مته، مثقب، پرمه، برمه، برماه، برماهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برماه
تصویر برماه
((بَ))
برمه، ابزاری که درودگران با آن تخته را سوراخ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماه
تصویر پرماه
آیبک
فرهنگ واژه فارسی سره