جدول جو
جدول جو

معنی مرماش - جستجوی لغت در جدول جو

مرماش
(مِ)
زن آرایندۀ چشم خود. (منتهی الارب). رأراه. (اقرب الموارد) ، آن که وقت نگاه چشم خود را بسیار جنباند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرما
تصویر مرما
جایی که از آن افکنند، مکان افکندن، آماجگاه، جایی که تیر بر آن انداخته می شود، کنایه از مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراش
تصویر مراش
قی، استفراغ
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج واقع در 15000گزی باختر سنندج و 4000گزی جنوب شوسۀسنندج به مریوان. هوای آن سرد. دارای 480 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و توتون و حبوبات جالیز و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. مسجد هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هراش شود، قی کننده. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 552 تن سکنه است. آبش از رود خانه کوسج وینگجه، محصولش غلات و میوه و شغل مردمش زراعت است. آثار قلعه خرابه ای در این ده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ مَ)
رجل مرمش، مرد تباه چشم که پلک چشم وی به نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تاریخ و قصه و حکایت، باغ و بوستان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مخماس (به معنی پنهان) شهر سبطبن یامین که در جنگ شاول و یوناتان با فلسطینیان مشهور شد. این نقطه به مسافت 5 میل به شمال اورشلیم است و آثار ستونها و استخرهای باستانی در آنجا مشاهده میشود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِمْ ما)
جمع واژۀ مرمه تأنیث مرم، نعت فاعلی از ارمام. رجوع به مرم و ارمام شود، بلاها. (منتهی الارب). دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرماه. تیر پیکان گردی که بدان تیراندازی آموزند. (ناظم الاطباء). پیکان گرد که بدان تیراندازی تعلیم کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرماه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
انار بسیارآب بدون پیه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نرم و لرزان. (از اقرب الموارد). دختر نرم و نازک و جنبان از نشاط. (از منتهی الارب). مرماره
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جدۀمادری در زبان مازندرانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
تندیی که میان دو ظلف ستور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرمات. و رجوع به مرمات شود. پیکان گرد. (منتهی الارب) ، پایچۀ ستورو سم شکافته. (منتهی الارب). ظلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مروارید درشت به اندازۀ ماشی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- اختلاط ماش به درماش، ممزوج و مشتبه کردن ناچیزی به چیزهای گرانبها و نفیس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ کَ / کِ)
برگ برآوردن درخت، سرزمینی بیمن: و سیل (العرم) اندرآمد و همه زمین یمن پست گشت و هامون، و هیچ عمارت نماند، مگر جائی که بر بلندی بود، چون ارمان و حضرموت و عدن. (مجمل التواریخ و القصص ص 151)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرما
تصویر مرما
(کشتی رانی) تکان خوردن کشتی در موقع طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمار
تصویر مرمار
نرم و لرزان، انار پر دانه
فرهنگ لغت هوشیار
ماه یازدهم تبری
فرهنگ گویش مازندرانی