جدول جو
جدول جو

معنی مرقسی - جستجوی لغت در جدول جو

مرقسی
(مَ قَ سی ی)
منسوب به بنی امری ٔ القیس. (از منتهی الارب). نسبت به امرؤ القیس مرئی می شود، و فقط نسبت به امرؤ القیس بن حجر، مرقسی می باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قی ی)
نعت مفعولی از رقی. رجوع به رقی شود، افسون شده و محفوظ شده از سحر و جادو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَلْ کَ)
شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی.
- پیمان مرسی، پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو (1881 میلادی) تعدیل شد و تونس تحت الحمایۀ فرانسه گشت
لغت نامه دهخدا
(مَ سا)
جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء) ، محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فرضه. ج، مراسی (مراس) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون... (الجماهر ص 44) ، جریده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سا)
به معنی مرسی است یعنی لنگرگاه
لغت نامه دهخدا
(مُ ی ی)
منسوب به مرسیه که از بلاد مغرب است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سپاس. تشکر. متشکرم. سپاسگزارم. ممنونم
لغت نامه دهخدا
(مُ قُ)
نویسندۀ یکی از اناجیل اربعه. صاحب یکی از چهار انجیل. مصنف یکی از چهار انجیل بود و عموم دانشمندان را در صحت این مطلب شکی نیست که مرقس همان شخصی است که در کتاب اعمال رسولان (یکی از کتب عهد جدید) به یوحنا و مرقس موسوم است که خویش و شاگرد بارنابا بود. گویند که او بانی کلیسای اسکندریه که در مصر واقع است بوده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لقب عبدالرحمن طائی که شاعری بود از بنی معن بن عقود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قا)
نردبان یا پله کان بطور اعم. (از اقرب الموارد). آلت بالا رفتن. سلّم، محل و موضع بالا رفتن. ج، مراقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بشر بن غیاث بن ابی کریمه مشهور به عبدالرحمان مریسی و مکنی به ابوعبدالرحمن. از فقهای معتزلی بود و اطلاعی در فلسفه نیز داشت. فرقۀ مریسیه که قائل به ارجاء هستند بدو منسوبند. جد او از موالی زید بن خطاب بود، و برخی گویند که پدرش یهودی بود. نسبت مریسی به درب المریس در بغداد است، که وی ساکن آنجابود. در زمان هارون الرشید مورد آزار و اذیت قرار گرفت، و در حدود 70 سال عمر کرد و به سال 218 هجری قمریدرگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 27 از وفیات الاعیان والنجوم و الزاهره و تاریخ بغداد و لسان المیزان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرساه. (از متن اللغه). رجوع به مرساه به معنی لنگرگاه شود، گویند: القت السحابه مراسیها، یعنی ابر بر جای ماند و پیوسته بارید. (منتهی الارب) ، استقرت و جادت. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ سی ی)
منسوب به مریس از نوبه
لغت نامه دهخدا
(مِ قِدْ دا)
مرد شتابکار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که دائماً در خواب باشد. بسیارخواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرقعی
تصویر مرقعی
مرقع پوش صوفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
((مِ))
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
ممنون، متشکر، سپاس گزار، تشکر، ممنون، ممنونم، متشکرم، سپاسگزارم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
مسی، از جنس مس، زمینی که در آن درخت راش فراوان روییده
فرهنگ گویش مازندرانی