جدول جو
جدول جو

معنی مرفال - جستجوی لغت در جدول جو

مرفال
(مِ)
مرد بسیارخرام. (منتهی الارب). آن که بسیار می خرامد و دامن خود می کشد. (از اقرب الموارد) ، زنی که در راه رفتن دامن خود بسیار می کشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی گوزن ایرانی با جثه ای نسبتاً درشت و بدنی خالدار که یک سال پس از تولد خال ها ناپدید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفل
تصویر مرفل
ترفیل، در علم عروض افزودن سببی بر وتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آن را مرفّل می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خوَزْ / خُزْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. در 8 هزارگزی شرق فومن و 4هزارگزی جنوب راه فومن به رشت، در جلگۀ مرطوب معتدل هوا واقع و دارای 1068 تن سکنه است. آبش از رود خانه شفت و استخر. محصولش برنج، توتون، سیگار، ابریشم، چای و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَفْ فَ)
نعت مفعولی از ترفیل. رجوع به ترفیل شود، (در اصطلاح عروض) آن است که بر وتد مستفعلن سببی افزوده شده مستفعلاتن گردیده باشد، چه ترفیل افزودن سبب خفیف است بر رکن مستفعلن. رجوع به المعجم ص 41 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شعر رفال، موی دراز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). موی دراز. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رفال التیس، چیزی که بر سر غلاف نرۀ قچقار نهند تا گشنی نتواند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بزرگ سرین. (ناظم الاطباء) ، زن باوقار. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ارض مربال، زمین ربل ناک. (منتهی الارب). زمینی که ربل رویاند. زمین پرگیاه. (از متن اللغه). رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیار گنده نفس. (ناظم الاطباء). زن بوی ناک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر کوتاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیر ناوک. (دهار) ، ناقه مرسال، شتر مادۀ نرم رو. ج، مراسیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند لایکون الفتی مرسالا، یعنی جوان فرستندۀ لقمه به گلوی خود نیست، و یا فرستندۀ شاخه نیست برای آسیب رساندن به رفیق خویش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسول و فرستاده، و آن تشبیه است به سهم وتیر کوچک به جهت چابکی وی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مارشال. سردار یک دستۀ بزرگ از سپاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَءْ / مُ فَءْ)
اسم مکان از رف ء و ارفاء. جای به لب آمدن کشتی. (منتهی الارب) (صراح). آنجا که کشتی را به کنار توان نزدیک کرد. آنجا که کشتی را به کناره کشند. ایستگاه کشتی در کناره. کنار و لب در دریا. بندر. اسکله. ج، مرافی ٔ. (اقرب الموارد). رجوع به ’ارفاء’ شود: خانفو، مرفاء سفینه ها و جایگاه تجارت عرب با مردم چین است. (از اخبار الصین و الهند ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمل مرفاق، شتر که آرنج وی به پهلوی آن درخورد، ناقه مرفاق، شتر ماده که پستانش ازبستن پستان بند درد کرده باشد و چون بدوشند آن را ازپستانش خون برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مرقال، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر زودرو. مرقل. مرقله. ج، مراقیل. (اقرب الموارد) :
مرقال من آن باده زده کشتی بر آب
پوینده تر از کشتی بر آب به رفتار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرامیدن. دامن کشان رفتن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
گاو کوهی، غزال. آهو. (فرهنگ فارسی معین) : بچۀ مرال امروز آوردند که هنوز پشتشان خال سفید دارد. (سفرنامۀ ناصرالدین شاه به مشهد، از فرهنگ فارسی معین).
رفت کند هر چه مرال است و میش
برخی بازوی توانای خویش.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارفال
تصویر ارفال
خرامیدن، دامن کشان گذشتن، فروهشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاو کوهی، آهو گاو کوهی، غزال آهو: و بچه مرال امروز آوردند که هنوز پشتشان خال سفید دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسال
تصویر مرسال
تیرک تیر کوچک، پیک فرستاده، رهوار: اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرال
تصویر مرال
((مَ یا مِ))
آهو، غزال
فرهنگ فارسی معین
لاشه مرده، مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی