آمیختگی جیوه با برادۀ دیگر فلزات. (ناظم الاطباء). تأنیث ملغم. ترکیب زیبق با فلزی دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و ملعم و ملقمه شود
آمیختگی جیوه با برادۀ دیگر فلزات. (ناظم الاطباء). تأنیث ملغم. ترکیب زیبق با فلزی دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و مَلعَم و ملقمه شود
از کسی بریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (زوزنی). با کسی خشم گرفتن و از میان قومی بشدن. (تاج المصادر بیهقی). جدائی کردن. (منتهی الارب). دوری گزیدن از کسی: راغم القوم، نابذهم و هاجرهم و عاداهم، و راغم اباه ، فارقه علی رغم منه و کراهه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آشکارا جنگ کردن با کسان و جدائی نمودن و عداوت کردن. (از منتهی الارب). خشم گرفتن با یکدیگر. (زوزنی). جدائی و دوری و خشم کردن با هم. (منتهی الارب) ، کسی را به خشم آوردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (از زوزنی)
از کسی بریدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (زوزنی). با کسی خشم گرفتن و از میان قومی بشدن. (تاج المصادر بیهقی). جدائی کردن. (منتهی الارب). دوری گزیدن از کسی: راغم القوم، نابذهم و هاجرهم و عاداهم، و راغم اَباه ُ، فارقه علی رغم منه و کراهه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آشکارا جنگ کردن با کسان و جدائی نمودن و عداوت کردن. (از منتهی الارب). خشم گرفتن با یکدیگر. (زوزنی). جدائی و دوری و خشم کردن با هم. (منتهی الارب) ، کسی را به خشم آوردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 88) (از زوزنی)
مردمک. مردمک چشم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). مردم دیده: آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس. بهرامی. زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمۀ دیدۀ صواب شاید بود. (مرزبان نامه ص 177). رجوع به مردمک شود
مردمک. مردمک چشم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). مردم دیده: آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس. بهرامی. زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمۀ دیدۀ صواب شاید بود. (مرزبان نامه ص 177). رجوع به مردمک شود