جمع واژۀ مریض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماران. ناخوشها. مقابل اصحاء. رجوع به مریض شود: لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ولا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج... (قرآن 91/9). هست دیدار تو شفای قلوب چشم مرضی بودبه سوی شفا. سوزنی (دیوان ص 340). - دارالمرضی، بیمارستان. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مریض. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماران. ناخوشها. مقابل اصحاء. رجوع به مریض شود: لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ولا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج... (قرآن 91/9). هست دیدار تو شفای قلوب چشم مرضی بودبه سوی شفا. سوزنی (دیوان ص 340). - دارالمرضی، بیمارستان. (ناظم الاطباء)
مرضو. (منتهی الارب) ، خوش و پسندیده. (منتهی الارب). مختار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت. خشنود و قانع شده. مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. (ناظم الاطباء) : و کان یأمر أهله بالصّل̍وه والزّکو̍ه و کان عند ربه مرضیا. (قرآن 55/19). بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً و رسولا مرضیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و بدان که خدمت تو محل مرضی بافت. (کلیله و دمنه). بهتر کارها آن است که فاتحتی مرضی و عاقبتی محمود دارد. (کلیله و دمنه). مذموم طریقت را به تکلیف... بر اخلاق مرضی... نتوان داشت. (کلیله و دمنه). و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند. (سندبادنامه ص 4). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7)... و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). پس آنگه هر یکی رااز اطراف بلاد حصۀ مرضی معین کرد. (گلستان سعدی). - مرضی الاخلاق، کسی که خوی وی پسندیده باشد. (ناظم الاطباء). - مرضی الطرفین، آنچه مورد رضایت و پسند هر دو طرف باشد. آنچه هر دو طرف دعوی آن را قبول داشته باشند. آنچه هردو خصم بدان رضا دهند: حکم مرضی الطرفین، قاضی مرضی الطرفین، محکمۀ مرضی الطرفین. - مرضی عنه، مورد رضایت. پسندیده. مقبول. ، در اصطلاح درایه. مشکور است. رجوع به مشکور شود
مرضو. (منتهی الارب) ، خوش و پسندیده. (منتهی الارب). مختار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت. خشنود و قانع شده. مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. (ناظم الاطباء) : و کان یأمر أهله بالصّل̍وه والزّکو̍ه و کان عند ربه مرضیا. (قرآن 55/19). بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً و رسولا مرضیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و بدان که خدمت تو محل مرضی بافت. (کلیله و دمنه). بهتر کارها آن است که فاتحتی مرضی و عاقبتی محمود دارد. (کلیله و دمنه). مذموم طریقت را به تکلیف... بر اخلاق مرضی... نتوان داشت. (کلیله و دمنه). و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند. (سندبادنامه ص 4). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7)... و آن چندان مساعی حمید و مآثر مرضی که... (سندبادنامه ص 18). پس آنگه هر یکی رااز اطراف بلاد حصۀ مرضی معین کرد. (گلستان سعدی). - مرضی الاخلاق، کسی که خوی وی پسندیده باشد. (ناظم الاطباء). - مرضی الطرفین، آنچه مورد رضایت و پسند هر دو طرف باشد. آنچه هر دو طرف دعوی آن را قبول داشته باشند. آنچه هردو خصم بدان رضا دهند: حکم مرضی الطرفین، قاضی مرضی الطرفین، محکمۀ مرضی الطرفین. - مرضی عنه، مورد رضایت. پسندیده. مقبول. ، در اصطلاح درایه. مشکور است. رجوع به مشکور شود
مرضیه. تأنیث مرضی. پسندیده. مورد رضایت. مطبوع. خشنود. رجوع به مرضی و رضا و رضوان شود: یاأیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. (قرآن 28/89 و 29). آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود راست... (کلیله و دمنه). - مرضیهالسجایا، دارای خویهای پسندیده. خوشخوی. پسندیده خوی: دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری مرضیهالسجایا محمودهالخصائل. حافظ
مرضیه. تأنیث مرضی. پسندیده. مورد رضایت. مطبوع. خشنود. رجوع به مرضی و رضا و رضوان شود: یاأیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. (قرآن 28/89 و 29). آنچنان آثار مرضیه و مساعی حمیده که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود راست... (کلیله و دمنه). - مرضیهالسجایا، دارای خویهای پسندیده. خوشخوی. پسندیده خوی: دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری مرضیهالسجایا محمودهالخصائل. حافظ