جدول جو
جدول جو

معنی مرضوح - جستجوی لغت در جدول جو

مرضوح(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضح. هسته و سفال خرمای ریزه کرده شده و کوفته شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجوح
تصویر مرجوح
ترجیح داده شده، برتری داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروح
تصویر مروح
راحت رساننده، خوشی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چاه باد رسیده. (منتهی الارب). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح. و رجوع به مریح شود، یوم مروح، روزی با بادی خوش، غصن مروح، شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد) ، شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب). فرس مروح، اسب شادمان و خوشخرام، قوس مروح، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وَ)
نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته: مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچۀدیوان حافظ). الدهن المروح، روغن خوشبوی یافته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). روغن خوشبوی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود، فروشندۀ خوشبوی و عطرفروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ وَ)
مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادزن. (بحر الجواهر). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما. ج، مراوح. (اقرب الموارد). و رجوع به مروحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مروحه. (دستورالاخوان) (منتهی الارب). رجوع به مروحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چربیده. مایل گردیده. (آنندراج). ترجیح داده شده. برتر. (ناظم الاطباء). رجحان داده. برتری داده شده، مقابل راجح. مردود. نامقبول: سپاه صادق خان را به سلطنت مرجوح دانسته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 285)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضد. رجوع به رضد شود. مرضود، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب). متاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رض ّ. رجوع به رض شود. کوفته. (منتهی الارب). ریزه کرده شده. (آنندراج) ، نیمکوب شده و شکسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رضم. رجوع به رضم شود، برذون مرضوم العصب، یابوی محکم سخت پی. (ناظم الاطباء) ، بناء به سنگ برآورده. (منتهی الارب). با سنگ ساخته شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ردۀ تو بر تو نهاده از سنگ و جز آن با هم پیوسته در بنا و غیر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منضود. و رجوع به منضود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضُوو)
نعت مفعولی است از مصدر رضا، با باز گرداندن واو به اصل خود. خوش و پسندیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضی. و رجوع به مرضی شود
لغت نامه دهخدا
مروحه: باد بزن خوشی آورنده آسایش دهنده خوشی یافته ظسایش یافته، خوشبوی بادبزن جمع مراوح. راحت داده خوشی داده شده. راحت دهنده خوشی آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوح
تصویر مراوح
جمع مروحه، باد بزن ها جمع مروحه
فرهنگ لغت هوشیار
چربیده برتری یافته، گراییده رحجان داده برتری داده شده جمع مرجوحین: ... سپاه صادق خان رابسلطنت مرجوح دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروح
تصویر مروح
((مُ رَ وِّ))
راحت کننده، آسایش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروح
تصویر مروح
((مُ رَ وَّ))
راحت داده، خوشی داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجوح
تصویر مرجوح
((مَ))
رجحان داده، برتری داده شده، جمع مرجوحین
فرهنگ فارسی معین