سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
سنگی که بر آن یا بدان سفال خرما را کوبند. (منتهی الارب). سنگ که بدان هستۀ خرما کوبند. (مهذب الاسماء). سنگی که بوسیلۀ آن هسته و یا شن را بشکنند و ریز کنند. (از اقرب الموارد). ج، مَراضیح. (مهذب الاسماء). مرضاخ. رجوع به مرضاخ شود
چاه باد رسیده. (منتهی الارب). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح. و رجوع به مریح شود، یوم مروح، روزی با بادی خوش، غصن مروح، شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد) ، شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب). فرس مروح، اسب شادمان و خوشخرام، قوس مروح، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. (منتهی الارب)
چاه باد رسیده. (منتهی الارب). غدیر که آن را ریح و باد رسیده باشد. مریح. و رجوع به مریح شود، یوم مروح، روزی با بادی خوش، غصن مروح، شاخ که باد به آن خورده باشد. (از اقرب الموارد) ، شادمان و نشاطآور. (منتهی الارب). فرس مروح، اسب شادمان و خوشخرام، قوس مروح، کمان شادکن بیننده را به حسن و خوبی خود و کمان خوش تیرگذار. (منتهی الارب)
نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته: مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچۀدیوان حافظ). الدهن المروح، روغن خوشبوی یافته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). روغن خوشبوی. (دهار)
نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته: مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. (دیباچۀدیوان حافظ). الدهن المروح، روغن خوشبوی یافته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). روغن خوشبوی. (دهار)
مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادزن. (بحر الجواهر). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما. ج، مراوح. (اقرب الموارد). و رجوع به مروحه شود
مروحه. بادکش. (منتهی الارب). بادزن. (بحر الجواهر). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما. ج، مَراوح. (اقرب الموارد). و رجوع به مروحه شود
چربیده. مایل گردیده. (آنندراج). ترجیح داده شده. برتر. (ناظم الاطباء). رجحان داده. برتری داده شده، مقابل راجح. مردود. نامقبول: سپاه صادق خان را به سلطنت مرجوح دانسته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 285)
چربیده. مایل گردیده. (آنندراج). ترجیح داده شده. برتر. (ناظم الاطباء). رجحان داده. برتری داده شده، مقابل راجح. مردود. نامقبول: سپاه صادق خان را به سلطنت مرجوح دانسته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 285)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از مصدر رضف. رجوع به رضف شود. کباب بر سنگ تفسان بریان، طعام که بر سنگ تفسیده پخته باشند. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمل مرضوف، بره که سنگ داغ داخل آن کنند تا بریان شود. (از اقرب الموارد)