نعت فاعلی از مصدر ارصاع. رجوع به ارصاع شود، خرمابن بچه دار. ج، مراصع. (منتهی الارب). نخل که آن را ’رصع’ باشد. ج، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود
نعت فاعلی از مصدر ارصاع. رجوع به ارصاع شود، خرمابن بچه دار. ج، مراصع. (منتهی الارب). نخل که آن را ’رصع’ باشد. ج، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود
مرغی است شبیه تذرو. (منتهی الارب). مرغی است مانند دراج. (مهذب الاسماء). پرنده ای است کوچک که جز در باران ظاهر نگردد و آن شبیه به دراج است. (از اقرب الموارد). ج، مرع و مرعان. (اقرب الموارد) و مرع و مرعان. (منتهی الارب)
مرغی است شبیه تذرو. (منتهی الارب). مرغی است مانند دراج. (مهذب الاسماء). پرنده ای است کوچک که جز در باران ظاهر نگردد و آن شبیه به دراج است. (از اقرب الموارد). ج، مُرَع و مِرعان. (اقرب الموارد) و مُرع و مُرعان. (منتهی الارب)
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رصع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رَصَع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مربع شود
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مِربَع شود
ناقۀ برگشته شیر از پستان. (آنندراج). ناقه ماصعهالدر، ماده شتر شیر برگشته از پستان. (ناظم الاطباء). ناقه ماصعه، ماده شتری که شیر وی برگشته باشد و او را ماصعهالدر نامند. (از اقرب الموارد)
ناقۀ برگشته شیر از پستان. (آنندراج). ناقه ماصعهالدر، ماده شتر شیر برگشته از پستان. (ناظم الاطباء). ناقه ماصعه، ماده شتری که شیر وی برگشته باشد و او را ماصعهالدر نامند. (از اقرب الموارد)
زنی که پستان خود رادر دهان کودک گذاشته باشد. (از اقرب الموارد). زنی شیردهنده. (دهار). ج، مرضعات، مراضع. (اقرب الموارد). زنی که کودک غیر خود را شیر دهد. (منتهی الارب). زن شیردهنده اطفال را یعنی دایه. (غیاث) (آنندراج). دایگان. دایه. زنی که به طفلی جز کودک خود شیر دهد و بعلت رضاع بمنزلۀ مادر نسبی طفل باشد و نکاح میان آنها جایز نیست. مادر رضاعی بسبب آنکه در دفعات یا ایام معین و شروط معینی طفل را شیر داده است. (از فرهنگ علوم عقلی به از شرح لمعه ج 2 ص 66). ام رضاعی. و رجوع به ام رضاعی و رضاع شود: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما أرضعت... (قرآن 2/22). و مرضعۀ مشفق و قابلۀ حاذق آورده بود. (سندبادنامه ص 151)
زنی که پستان خود رادر دهان کودک گذاشته باشد. (از اقرب الموارد). زنی شیردهنده. (دهار). ج، مرضعات، مَراضع. (اقرب الموارد). زنی که کودک غیر خود را شیر دهد. (منتهی الارب). زن شیردهنده اطفال را یعنی دایه. (غیاث) (آنندراج). دایگان. دایه. زنی که به طفلی جز کودک خود شیر دهد و بعلت رضاع بمنزلۀ مادر نَسَبی طفل باشد و نکاح میان آنها جایز نیست. مادر رضاعی بسبب آنکه در دفعات یا ایام معین و شروط معینی طفل را شیر داده است. (از فرهنگ علوم عقلی به از شرح لمعه ج 2 ص 66). ام رضاعی. و رجوع به ام رضاعی و رضاع شود: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما أرضعت... (قرآن 2/22). و مرضعۀ مشفق و قابلۀ حاذق آورده بود. (سندبادنامه ص 151)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نشستن و دیر ماندن در خانه. گویند: قرصعت المراءه فی بیتها قرصعهً، نشست و دیر ماند در خانه. (منتهی الارب) ، ترنجیدن و در هم شدن، نهفته گردیدن، به سستی خوردن، تنها خوردن به ناکسی، نبشتن کتاب را، رفتاربد رفتن زن در راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مؤنث مرصد، نعت فاعلی از ارصاد. رجوع به مرصد و ارصاد شود: أرض مرصده، زمین اندک گیاه یا زمین اندک باران رسیدۀمترقب انبات نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مؤنث مرصد، نعت فاعلی از ارصاد. رجوع به مرصِد و ارصاد شود: أرض مرصده، زمین اندک گیاه یا زمین اندک باران رسیدۀمترقب انبات نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
اسم فاعل مؤنث از مصدر ترسیع است در تمام معانی کلمه. دردمند نیام چشم. (منتهی الارب). شخصی که گوشۀ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسع. (آنندراج). و رجوع به مرسع شود، عین مرسعه، چشم برچسفیده نیام. (منتهی الارب). چشمی که گوشۀ آن تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به ترسیع در ردیف خود شود
اسم فاعل مؤنث از مصدر ترسیع است در تمام معانی کلمه. دردمند نیام چشم. (منتهی الارب). شخصی که گوشۀ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسع. (آنندراج). و رجوع به مرسع شود، عین مرسعه، چشم برچسفیده نیام. (منتهی الارب). چشمی که گوشۀ آن تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به ترسیع در ردیف خود شود
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند