جدول جو
جدول جو

معنی مرشدوند - جستجوی لغت در جدول جو

مرشدوند(مُ شِ)
دهی است از دهستان خزل بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام. در 15هزارگزی غرب چرداول کنار راه رنگوان، در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 450 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات، لبنیات، حبوبات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. در دومحل نزدیک بهم واقع و به علیا و سفلی مشهور و سکنۀعلیا 200 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردآوند
تصویر مردآوند
(دخترانه)
نام دختر کوچک یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، غیرقابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دهی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار، در 8 هزارگزی شمال بستک کنار راه لار به بندرلنگه، در دامنه گرمسیر واقع و دارای 210 سکنه است. آبش از قنات و باران. محصولش غلات و خرما. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زور و قوت داده شده. (آنندراج). و رجوع به تشدید شود، استوارکرده شده. (آنندراج). بسته شده. بندشده. بندکرده شده. (از ناظم الاطباء). محکم بسته و استوار کرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مشدودالاسنان یا مشدودهالاسنان بالذهب، که دندانهای او بزر بهم پیوسته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مشدودالوسط، میان بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، در اصطلاح علم فتوت، کسی را گویند که چیزی بدو داده باشند تا در میان بندد تا اورا بیازمایند و بعد از آن تکمیل کنند و هرچه باشد شاید الا چیزی که به زنار ماند. (نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درپی کرده و وصل یافته. (منتهی الارب). موصول. (متن اللغه). گویند خیط مردون، ای موصول. (اقرب الموارد) ، وصله یافته. (ناظم الاطباء). مردوم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ فا)
دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین. در 35هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است. آبش از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَشْ وَ)
از ایلات اطراف قزوین. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112). از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین، و مرکب از 400 خانواده است که در اطراف قزوین مسکن دارند و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
جمع واژۀ مرشد در حالت رفعی (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
دختر نوجوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ)
جمع واژۀ مرشد در حالت نصبی و جری (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
جمع واژۀ مرشد در حالت نصبی و جری (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
آرزومند. مشتاق. راغب. بارغبت. دارای آروزی محال، محتاج. تنگدست. نیازمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ)
جمع واژۀ مرشد در حالت رفعی (درفارسی رعایت این قاعده نشود). رجوع به مرشد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مردود
تصویر مردود
رد شده، برگردانده، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشدود
تصویر مشدود
توان بخشیده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مرشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردرند
تصویر مردرند
((مَ دِ رِ))
آدم زرنگ و حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
((مَ))
رد شده، طرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردود
تصویر مردود
افتاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشکوند
تصویر رشکوند
حسود
فرهنگ واژه فارسی سره
ناقلا، زرنگ، زیرک، رند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ردشده، رفوزه، ناموفق
متضاد: قبول، متروک، مطرود، منفور، وازده
متضاد: مقبول، ناپذیرفتنی، نامقبول، غیرقابل قبول
متضاد: پذیرفتنی، مقبول
فرهنگ واژه مترادف متضاد