جدول جو
جدول جو

معنی مرشدآباد - جستجوی لغت در جدول جو

مرشدآباد
(مُ شِدْ وَ)
مزرعه ای است از دهستان سمیرم پایین بخش حومه شهرستان شهرضا. واقع در 31هزارگزی جنوب شهرضا و کنار راه ماشین رو اسفرجان به شهرضا. این مزرعه جزءاسفرجان می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ)
دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است، و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُشِ)
نام شهری در بنگالۀ هندوستان. (ناظم الاطباء). ناحیه ای از کشور هندوستان واقع در ایالت بنگال دارای 274، 1372 تن سکنه که در حدود نصف جمعیت آن مسلمانند
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین. در 36هزارگزی شرق آبیک در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از دو رشته قنات و محصولش غلات، پنبه، چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 36هزارگزی شمال غربی الیگودرز و 2هزارگزی شرق جادۀ شاه زند به ازنا، در جلگه معتدل هوائی واقع است و 1218 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه، محصولش غلات و چغندر و پنبه و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ عَ یِ نَ / نُو)
دهی است از بخش مهریز شهرستان یزد. دارای 179 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه است و241 تن سکنه دارد. این ده قشلاق چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قزلچیلو است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 214 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان سهررود است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 239 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان سرد رود است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 110 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام شهر مدائن است و آن را طهمورث دیوبند که از جملۀ پیشدادیان است بنا کرده بود و جمشید به اتمام رسانید. (برهان). آباد شده... و آن هفت شهر بوده که مدائن سبعه خوانده اند. قادسیه. رومیه. حیره. بابل. حلوان. نهروان و مدائن. جمشید بر دجلۀ بغداد از سنگ پلی عظیم بسته بود، اسکندر آن پل را مانند تخت جمشید خراب کرد. (آنندراج). و رجوع به نزهه القلوب مقاله الثالثه ص 44 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان اردستان، در 14هزارگزی شمال شرقی اردستان و 4هزارگزی شمال راه اردستان به شهراب، در جلگه واقع و دارای 328 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش غلات و انار، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان دیزمار غربی بخش ورزقان شهرستان اهر، در 46هزارگزی شمال غربی ورزق و سی و پنج هزار و پانصدهزارگزی راه تبریز به اهر و در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 511 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است و دارای یک استخر طبیعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار از شهرستان رشت واقع در 17هزارگزی شمال شرقی رودبار و50هزارگزی رستم آباد، کوهستانی است و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 61 تن است که مذهب تشیع دارند و به ترکی و کردی و فارسی تکلم می کنند، آب آن از چشمه و سفیدرود تأمین میشود، محصولش برنج و زیتون، و شغل اهالی زراعت و مکاری است و راه مالرو دارد، ده کوچک ایلات اوبه جزء رودآباد منظور شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران در جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند، انگور و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان، در 42هزارگزی شرق دامغان و 2هزارگزی راه دامغان به شاهرود، در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 310 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات، پسته، پنبه، میوه جات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. مزرعۀ دریاجوش جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
دهی است از دهستان سدن که در رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان واقع است و 290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری ارومیه با 550 تن سکنه، آب آن از نازلوچای و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ نُ اِوْ لَ)
دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت باخرز طیبات شهرستان مشهد در 90هزارگزی شمال غربی طیبات، در دامنۀ معتدل واقع و دارای 235 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان در 37 هزارگزی جنوب شرقی قصبه رزن و سه هزارگزی شمال قمیشانه، تپه ماهور با 126 تن سکنه، آبش از قنات، محصولش لبنیات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان افزر بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد، در 34هزارگزی جنوب شرقی قیر و 3هزارگزی راه افزر به زاخرویه در جلگۀ گرمسیر واقع و دارای 257 تن سکنه است. آبش از قنات و چشمه و محصولش غلات، خرما، لیمو، و شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان دره شهر شهرستان ایلام. سکنه 402 تن. آب آن از نهر در شهر. محصول آنجا غلات و برنج و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
دهی است از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران. دارای 621 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کرج. محصول آن غلات، چغندر قند، باغات یونجه، قلمستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در باب نشابور. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
دهی است از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران در 20 هزارگزی غرب کرج کنار راه کرج به اشتهارد، در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 1200 تن سکنه است. آبش از رود خانه کرج و محصولش غلات، بنشن، صیفی، چغندرقند، و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ زِ)
دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 21هزارگزی شمال غربی خرم آباد و 9هزارگزی شمال راه شوسۀ خرم آباد به کوهدشت با180 تن سکنه. آبش از رود خانه خرم آباد و راه آن مالروست
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ تِ مُ شِ)
میرزا محمدعلی. اصلش از اصفهان و از اقربای نواب غالب علیخان داماد علاءالدوله سرفرازخان ناظم بنگاله بود. این اشعار ازوست:
آبی ز جوی دیدۀ تر میخوریم ما
یعنی همیشه خون جگر میخوریم ما.
بروز وصل شود تازه داغ فرقت ما
بساط عیش بود مایۀ کدورت ما.
(از تذکرۀ روز روشن ص 68 و 69).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا