جدول جو
جدول جو

معنی مرشال - جستجوی لغت در جدول جو

مرشال(مَ)
مارشال. سردار یک دستۀ بزرگ از سپاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی گوزن ایرانی با جثه ای نسبتاً درشت و بدنی خالدار که یک سال پس از تولد خال ها ناپدید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
بالاترین مقام نظامی در ارتش بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مؤنث أمرش به معنی شریر. ج، مرش. (از اقرب الموارد) ، گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
گاو کوهی، غزال. آهو. (فرهنگ فارسی معین) : بچۀ مرال امروز آوردند که هنوز پشتشان خال سفید دارد. (سفرنامۀ ناصرالدین شاه به مشهد، از فرهنگ فارسی معین).
رفت کند هر چه مرال است و میش
برخی بازوی توانای خویش.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را از ریشه اسپانیائی و حیوان غیر ذی فقار و صدف دارای همچون لیسک (حلزون) معنی کرده است. و رجوع به دزی ج 2 ص 595 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
افراشته شده. بلندکرده شده، نصب کرده شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. منشل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ارض مربال، زمین ربل ناک. (منتهی الارب). زمینی که ربل رویاند. زمین پرگیاه. (از متن اللغه). رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خوَزْ / خُزْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. در 8 هزارگزی شرق فومن و 4هزارگزی جنوب راه فومن به رشت، در جلگۀ مرطوب معتدل هوا واقع و دارای 1068 تن سکنه است. آبش از رود خانه شفت و استخر. محصولش برنج، توتون، سیگار، ابریشم، چای و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر کوتاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیر ناوک. (دهار) ، ناقه مرسال، شتر مادۀ نرم رو. ج، مراسیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند لایکون الفتی مرسالا، یعنی جوان فرستندۀ لقمه به گلوی خود نیست، و یا فرستندۀ شاخه نیست برای آسیب رساندن به رفیق خویش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رسول و فرستاده، و آن تشبیه است به سهم وتیر کوچک به جهت چابکی وی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جانوری است که از گرگ و شغال حاصل میشود و از هر دو نصیبی دارد و بعضی به کسر اول گفته اند و جانوری رانام برده اند که از خرس و شغال تولد کند. (برهان) (آنندراج). مخفف ’گرگ شغال’. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیارخرام. (منتهی الارب). آن که بسیار می خرامد و دامن خود می کشد. (از اقرب الموارد) ، زنی که در راه رفتن دامن خود بسیار می کشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مرقال، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اشتر زودرو. مرقل. مرقله. ج، مراقیل. (اقرب الموارد) :
مرقال من آن باده زده کشتی بر آب
پوینده تر از کشتی بر آب به رفتار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرشا
تصویر مرشا
گزنده: جانور، پر گیاه: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاو کوهی، آهو گاو کوهی، غزال آهو: و بچه مرال امروز آوردند که هنوز پشتشان خال سفید دارد
فرهنگ لغت هوشیار
اگه چنگک ابزاری آهنین که بوسیله آن گوشت از دیگ بیرون کنند چنگک، جمع مناشل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسال
تصویر مرسال
تیرک تیر کوچک، پیک فرستاده، رهوار: اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
سپهبد، سردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرشال
تصویر گرشال
جانوریست که از پیوند گرگ و شغال حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشال
تصویر منشال
((مِ))
چنگک، جمع مناشل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارشال
تصویر مارشال
سردار، سپهبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرشال
تصویر گرشال
((گُ))
گرگ + شغال، جانوری است که از پیوند گرگ و شغل حاصل شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرال
تصویر مرال
((مَ یا مِ))
آهو، غزال
فرهنگ فارسی معین
سپهبد، سردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شال کمر
فرهنگ گویش مازندرانی
لاشه مرده، مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
مشعل
فرهنگ گویش مازندرانی