نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است. - مرسل الریاح، فرستندۀ بادها. - ، کنایه از خدای تعالی: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه وکاخ سکندری در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. (منسوب به ادیب صابر). ، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است. - مرسل الریاح، فرستندۀ بادها. - ، کنایه از خدای تعالی: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه وکاخ سکندری در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. (منسوب به ادیب صابر). ، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
مؤنث مرسل، نعت مفعولی از مصدر ارسال. فرستاده شده. ارسال شده. گسیل داشته. رجوع به مرسل و ارسال شود، آویخته شده. فروهشته، در انواع احادیث، احادیث مرسله، حدیثهای مرسل. آن حدیثها که اسناد متصلۀ آن تا تابعی رسد و تابعی بی ذکر صحابی واسطۀ میان خویش و پیغامبر ’قال رسول اﷲ’ گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرسل شود، گردن بنددراز که بر سینه افتد یا گردن بند که در آن مهره و جز آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یک دانۀ بزرگ از گردن بند. (مهذب الاسماء). زیوری است که زنان در گلو آویزند. (غیاث). مهره های به رشته کرده چون مروارید و یسر و آنچه بدان ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مرسلات. (اقرب الموارد) : ارغوان لعل بدخشی دارد اندرمرسله نسترن لولوی لالا دارد اندرگوشوار. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 175). تا سخن را فخر نامت زیور و پیرایه داد مدح، گوهر یاره گشت و شکر لؤلؤ مرسله. مسعودسعد. آن خواجه که واسطه ست مدح او در مرسله های لفظ دربارم. مسعودسعد. رشتۀ دلها که در این گوهر است مرسله از مرسله زیباتر است. نظامی. بنگر که ز حقۀ تفکر در مرسله ای که میکشی در. نظامی. دیرینه غمی که در دلش بود در مرسلۀ سخن برآمود. نظامی. آدم و نوحی نه به ازهر دوئی مرسلۀ یک گره از هر دوئی. نظامی (مخزن الاسرار ص 27)
مؤنث مرسَل، نعت مفعولی از مصدر ارسال. فرستاده شده. ارسال شده. گسیل داشته. رجوع به مرسل و ارسال شود، آویخته شده. فروهشته، در انواع احادیث، احادیث مرسله، حدیثهای مرسل. آن حدیثها که اسناد متصلۀ آن تا تابعی رسد و تابعی بی ذکر صحابی واسطۀ میان خویش و پیغامبر ’قال رسول اﷲ’ گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرسَل شود، گردن بنددراز که بر سینه افتد یا گردن بند که در آن مهره و جز آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یک دانۀ بزرگ از گردن بند. (مهذب الاسماء). زیوری است که زنان در گلو آویزند. (غیاث). مهره های به رشته کرده چون مروارید و یسر و آنچه بدان ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مرسَلات. (اقرب الموارد) : ارغوان لعل بدخشی دارد اندرمرسله نسترن لولوی لالا دارد اندرگوشوار. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 175). تا سخن را فخر نامت زیور و پیرایه داد مدح، گوهر یاره گشت و شکر لؤلؤ مرسله. مسعودسعد. آن خواجه که واسطه ست مدح او در مرسله های لفظ دُربارم. مسعودسعد. رشتۀ دلها که در این گوهر است مرسله از مرسله زیباتر است. نظامی. بنگر که ز حقۀ تفکر در مرسله ای که میکشی دُر. نظامی. دیرینه غمی که در دلش بود در مرسلۀ سخن برآمود. نظامی. آدم و نوحی نه به ازهر دوئی مرسلۀ یک گره از هر دوئی. نظامی (مخزن الاسرار ص 27)
مؤنث مرسل، نعت فاعلی از مصدر ارسال. فرستنده. ارسال دارنده: و انی مرسله الیهم بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون. (قرآن 35/27) ، من فرستنده هستم به سوی ایشان هدیه ای را تا ببینم فرستادگان با چه چیز برمیگردند. و رجوع به مرسل و ارسال شود
مؤنث مرسِل، نعت فاعلی از مصدر ارسال. فرستنده. ارسال دارنده: و انی مرسله الیهم بهدیه فناظره بم یرجع المرسلون. (قرآن 35/27) ، من فرستنده هستم به سوی ایشان هدیه ای را تا ببینم فرستادگان با چه چیز برمیگردند. و رجوع به مرسِل و ارسال شود
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
رها مشود نجات نیابد: سراو باغ چوبی کتخدای خواهد ماند گل و بنفشه مرست و سرای و باغ مرست. (فرخی) مرویاد نروید. توضیح در فرگ رشیدی آمده: مرست (بفتح میم و ضم را) یعنی روییده مشو و (بفتح را) یعنی رسته مکش. بهر دو معنی فرخی گوید: سرا و باغ... در فرهنگ (جهانگیری) بمعنی همانا گفته و همین بیت آورده و درین تامل است. در انجمن آرا مانند رشیدی معنی شده. مولف فرهنگ نظام و فرخی اعتراض کرده که در مقام دعا ونفرین قاعده این است که فعل امر با حرف نفی (مراد نهی است) گفته شود پس باید گفته باشد مرو یاد و مرهاد لیکن چنین نکرده بلکه حرف نفی (مراد نهی است) با فعل ماضی استعمال کرده دیگر اینکه از مصدر رستن به معنی صف بستن تنها اسم مفعول (رسته) استعمال شده خود مصدر و باقی مشتقات استعمال نشده. اما باید دانست که رشیدی و هدایت دو فعل را نهی گرفته اند و در مصراع دوم ظاهرا گل و بنفشه و سرای و باغ را بصورت ندا خوانده اند و در این صورت هم قاعده این است که میم نهی بر سر امر در آید ولی چون بخفت به معنی بخواب و جست در شعر منوچهری به معنی بجه آمده پس فعل نهی آنها نیز بهمین صورت ممکن است استعمال شود. در هر صورت معنی کلمه دوم رسته مکش نیست و ظاهرا از رستن (بفتح اول رهیدن) است یعنی رها مشود و نجات نیابد. باید دانست که این بیت در متن دیوان فرخی چاپ عبدالرسولی نیامده و در مقدمه صفحه یب جزو ابیات منقول از فرهنگها یاد شده
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
از ساخته های فارسی گویان مرسله بنگرید به مرسله فرستاده شده. توضیح این لفظ بقانون عربی غلط است چه رسل فعل ماضی لازم است و اسم مفعول ندارد و بجای آن در عربی مرسل گفته می شود
از ساخته های فارسی گویان مرسله بنگرید به مرسله فرستاده شده. توضیح این لفظ بقانون عربی غلط است چه رسل فعل ماضی لازم است و اسم مفعول ندارد و بجای آن در عربی مرسل گفته می شود