جدول جو
جدول جو

معنی مرزوان - جستجوی لغت در جدول جو

مرزوان
مرزبان، نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، حاکم قسمتی از کشور، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، نگهبان
تصویری از مرزوان
تصویر مرزوان
فرهنگ فارسی عمید
مرزوان
(مَرْزْ)
مرزبان. حاکم. میر سرحد و زمین دار و نگاهدارنده و نگاهبان. (برهان قاطع). مرزبان. رجوع به مرزبان در این لغت نامه و نیز رجوع به دزی ج 2 ص 580 شود، مرزبان. فحنت. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در گیاه شناسی، اختر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اختر شود
لغت نامه دهخدا
مرزوان
اختر
تصویری از مرزوان
تصویر مرزوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغوان
تصویر ارغوان
(دخترانه)
نام درختی که گل و شکوفه سرخ رنگ می دهد.، گلی قرمزرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مروان
تصویر مروان
(پسرانه)
نام مؤسس آل مروان و وزیر و مشاور عثمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزبان
تصویر مرزبان
نگهبان یا مامور مرز، سرحددار، کنایه از حاکم قسمتی از کشور، برای مثال یکی روز مرد آرزومند نان / دگر روز بر کشوری مرزبان (فردوسی۲ - ۱۵۰۴)، در دورۀ ساسانیان، حاکم سرحدی، کنایه از نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
حاکمی که در سرحد باشد. (اوبهی). حاکم و میر سرحد. (جهانگیری). سرحددار. صاحب طرف.طرفدار. حافظ مرز و ثغر و حدود. که محافظت نواحی مرزی و طرفی از مملکت با اوست. حافظ الحد:
به هرمرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را زیان.
دقیقی.
طلایه نه و دیده بان نیز نه
به مرز اندرون مرزبان نیزنه.
فردوسی.
بدو گفت با کس مجنبان زبان
از ایدر برو تا در مرزبان.
فردوسی.
یک فوج قوی لاجرم بدان مرز
از لشکر یأجوج مرزبان است.
ناصرخسرو.
و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند. (مجمل التواریخ).
تن مرزبان دید در خاک و خون
کلاه کیانی شده سرنگون.
نظامی.
تیر زبان شد همه کای مرزبان
هست نظرگاه تواین بی زبان.
نظامی.
چو موی ازسر مرزبان باز کرد
بدو مرزبان نرمک آواز کرد.
نظامی.
، مملکت دار. دارندۀ کشور و ملک:
دلارام گفت ای شه مرزبان
نه هر زن دو دل باشد و یک زبان.
فردوسی.
رجوع به معنی قبلی شود، مسلط. حاکم. فرمانروا:
نباشد به خود بر کسی مرزبان
که گویدهر آنچ آیدش بر زبان.
نظامی.
، نگهدارنده. نگهبان. (برهان قاطع). رجوع به معنی اول و معنی بعدی شود، ولایت دار. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). حاکم. شهربان. که فرمانروائی و حکومت قسمتی از مملکت با اوست:
به درگاه شاه آمده با نثار
هم از مرزبان و هم از شهریار.
فردوسی.
به دستور گفت آن زمان شهریار
که بدگوهری بایدم بی تبار.
که یک چند باشد به ری مرزبان
یکی مرد بی دانش و بد زبان.
فردوسی.
پدر مرزبان بود ما را به ری
تو افکندی این جستن تخت پی.
فردوسی.
محمد ولی عهد سلطان عالم
خداوند هر مرز و هر مرزبانی.
فرخی.
این همه شهرها به روزگار جاهلیت اندر فرمان پهلوانان و مرزبانان سیستان بودند. (تاریخ سیستان). و اپرویز هم از پدر بگریخت وبا آذربیجان رفت و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد و مقام کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 99).
به هر مرز اگر خود شوم مرزبان
چه گویم چو کس را ندانم زبان.
نظامی.
در آن مرز کان مرد هشیار بود
یکی مرزبان ستمکار بود.
سعدی.
، سردار. امیر. سر کردۀ سپاه. امیرزاده. صاحب منصب:
اگر مرزبانی و داماد شاه
چرا بیشتر زین نداری سپاه.
فردوسی.
نشستند هر سه (سلم، تور، ایرج) به آرام و شاد
چنان مرزبانان خسرو نژاد.
فردوسی.
ز لشکر یکی مرزبان برگزید
که گفتار ایشان بداند شنید.
فردوسی.
و زیرتر از آن چند کرسی از بهر مرزبانان و بزرگان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97).
پرویز بدی که در سپاهش
صد نعمان مرزبان ببینم.
خاقانی.
، دارنده. مالک. صاحب. حافظ:
عادل همام دولت و دین مرزبان ملک
کز عدل او مبشر عهد و زمان ماست.
خاقانی.
ای مرزبان کشور پنجم که در گهت
هفتم سپهر مانه که هشتم جنان ماست.
خاقانی.
جهان مرزبان شاه گیتی نورد.
نظامی.
، زمین دار. مالک زمین. (از غیاث اللغات) (برهان قاطع) (از رشیدی) (ازدستور الاخوان). صاحب و نگاهدارندۀ زمین. (انجمن آرا). رجوع به معنی قبل شود، دوازده یک کیل. ج، مرزبانات. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات)، دهقان:
چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد
نسیمش مرزبانان را خبر کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ زُ)
معرب مرزبان فارسی است. رجوع به مرزبان شود، رئیس فارسیان و مهتر آنها. (منتهی الارب). مهتر گبرگان. (مهذب الاسماء). مهتر مغان. (دستور الاخوان). مهتر مجوس. (السامی). ج، مرازبه. رجوع به مرزبان شود، مرزبان الزأره، شیر، زیرا رئیس آجام است. (از منتهی الارب). اسد. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان بار معدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. در 36هزارگزی جنوب چکنه بالا در دامنۀ معتدل واقع و دارای 601 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نرگس. نسرین. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دگرگون شدۀ موژان است
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
تثنیۀ مرو، و مراد از آن مرو شاهجان و مروالروذ است. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به مرو شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
ابن سعید بن عباد بن حبیب بن مهلب بن ابی صفرۀ مهلبی شاعر و از اهالی بصره بود و از یاران خلیل بن احمد بود. او را در علم نحو دستی توانا بوده است و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 95). و رجوع به معجم الادباء ج 7 ص 159 شود
معاویه القاری یکی از مشایخ صوفیه و معاصر با احمد بن ابی الجواری بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
آل مروان، سلسله ای از خلفای اموی که اولین آنها مروان بن حکم بوده است. رجوع به آل مروان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ کَ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 48هزارگزی جنوب غربی گرمی و 26 هزارگزی راه گرمی به اردبیل در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 257 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است، در 2 محل به فاصله 2 کیلومتر به نام مروان بالا و پائین مشهور است و سکنۀ مروان بالا 143 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن محمد بن مسافر معروف به سالار یا سلار از سرداران دیلم و از خاندان آل مسافر (سالاریان) است که از حدود اواخر قرن سوم هجری در نواحی شمال غربی قزوین و طارم و زنجان استیلائی یافته و با دیلمیان حستانی وصلت کرده بودند و اولین امیر مشهورشان محمد بن مسافر است که با اسفار و مرداویج معاصر بود. و مرداویج به دستیاری او اسفار را در316 برافکند. محمد بن مسافر بر دو پسر خود مرزبان و وهسودان بدگمان شد و به کینه کشی آن دو را خواست که از میان بردارد اما پسران آگاه شدند و پدر را در سال 330 هجری قمری محبوس کردند و مرزبان آذربایجان را در همان سال مسخر کرد و تا ارمنستان تاخت و در 337 به طمع تسخیر ری افتاد اما رکن الدولۀ دیلمی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی را که در این تاریخ به او پناهنده شده بود به جنگ مرزبان فرستاد و او و حسن فیروزان و محمد بن ماکان مرزبان را شکستی سخت دادند و ابومنصور آذربایجان را نیز از دست او و پدرش محمد بن مسافر گرفت و یک سال آنجا ماند و مرزبان را دستگیر کرد و به حبس در سمیرم در فارس فرستاد. مرزبان چهار سال کمابیش آنجا محبوس بود تا سرانجام به تدبیر مادرش خراسویه گریخت (342 هجری قمری) و به آذربایجان آمد و رشتۀ کارها را به دست گرفت و تا 346 که سال مرگ اوست ظاهراً نیرومندی و استواری داشته است. به گفتۀ کسروی بنیانگذار واقعی سلسلۀ سالاریان است. رجوع به تاریخ عمومی عباس اقبال ص 160 و شهریاران گمنام ج 1 ص 85 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ری)
اصل آن ظاهراً ’ماربن’ است چه بدانجا مار فراوان است. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از بخشهای شهرستان سنندج و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال و غرب به کشور عراق، از جنوب بخش رزآب (اورامان) ، از غرب به بخش مرکزی سنندج، از شمال و شرق به دهستان خور خوره از بخش بانۀ شهرستان سقز. هوای بخش نسبت به پستی و بلندی متغیر است بدین ترتیب که هوای نقاط مرتفع کوهستانی سردسیر سالم و قسمت کنار دریاچه زریوار سردو معتدل مرطوب و کنار رودخانه ها سرد و معتدل است.
ارتفاعات: کوههای بخش مریوان از شعب و یال های کوه مرتفع چهل چشمه گلباغی است و بشرح زیر در این بخش مشاهده می شود: کوه هزار مرگه بلندترین کوه بخش مریوان در شمال خاور بخش واقع و ارتفاع آن از سطح دریا 2707 متر است. از این کوه که یکی از شعب کوه چهل چشمه است سه شعبه اصلی و یال های متعددی بشرح زیر منشعب می گردد: 1- به طرف باختر، این شعبه معروف به سلسله پشت شهیدان است. بخش مریوان در جنوب و درۀ شیلر کشور عراق در شمال آن واقع و خط الرأس آن مرز ایران و عراق محسوب میگردد، قلل این سلسله به نام شاخ برانه، برده شره، هزار ماله، مارو، نامیده میشود. بلندترین قلۀ آن برده شره است. با ارتفاع 2491 متر. 2- شعبه شمال غربی: این رشته تقریباً موازی با شعبه اول در شمال دره شیلر کشیده شده و خط الرأس آن نیز مرز ایران و عراق محسوب می شود. بخش بانه در دره و دامنه های شمالی آن واقع و شرح آن در بخش بانه داده شده است. 3- شعبه جنوب شرقی: این رشته همه جابین بخش مریوان و بخش دیواندره واقع شده قسمتی از قراء دهستان سرشیو این بخش در دره های جنوبی این سلسله قرار گرفته اند. 4- از دو شعبه اول و سوم مشروحۀ بالا یال های متعددو شعب کوچکی به طرف جنوب و باختر منشعب تا بخش رزاب ادامه داشته بالاخره به رودخانه سیروان منتهی می گردند. قلل مرتفع کوههای مذکور در این بخش عبارتند از: قلۀ سلطان احمد در شمال غربی آبادی قطوند به ارتفاع 2652 متر. قله در شمال گردنۀ گاران 2463 متر قله کوه پیرالیاس جنوب گردنه گاران 2597 متر. دامنه و سینۀ کوههای بخش مریوان خاکی و پوشیده از جنگل تنک. شیب دره ها نسبهً تند، راههای آن محدود در قسمت های علیا صعب العبور است. جلگه و دشت: 1- در غرب بخش طرفین رودخانه قزلجه بعرض 2 الی 3 کیلومتر. 2- اطراف دریاچه زریوار بعرض یک کیلومتر. 3- جنوب و غرب دژ شاهپور بعرض 2 و طول 8 کیلومتر. 4- جنوب غربی دریاچه بین آبادی در زیان - نی - دژ شاهپور بعرض 2 الی 3 و طول 8 کیلومتر دشت حاصل خیز مسطحی وجود دارد در صورتی که به این دشتها توجه شود محصول عمده ای برداشته خواهد شد. آبادیهائی که از این دشتها استفادۀ زراعی مینمایند عموماً در دامنۀ ارتفاعات مجاور واقع شده است و دریاچۀ زریوار در مرکز آن قرار گرفته است. رودخانه های مهم آن بخش به شرح زیر است:
1-رود خانه گردلان، این رودخانه از رودهای غربی کوه هزار مرگه و دره های جنوبی دره ترکان و برده شره سرچشمه گرفته از کنار آبادیهای گویله، چناره، ویله، ننه، گذشته و وارد بخش رزآب میگردد. رودهای کوچک دره قامشلی، زویران، باغان، عصرآباد، نشکاش، دری به آن ملحق میشوند. 2- رود خانه چاولکان، ده بنیاد، گلچیدر که از ارتفاعات سنگ سفید، قرازه، درویش اولیا سرچشمه گرفته از حدود پاسگاه نظامی قطوند بهم ملحق شده در شمال آبادی پلیان دره با رود خانه دروزان یکی شده بطرف بخش رزآب میرود. 3- رود خانه قزلجه، این رودخانه از دره های جنوبی کوه هزارماله و ده های شرقی آبادیهای شیخان، انجیران، گاگل، سرچشمه گرفته در 4 کیلومتری شمال غربی باشه از کشور ایران خارج شده وارد عراق می شود و بقیۀ رودخانه های کوهستانی بخش به این سه رودخانه متصل میشود.
دریاچه: دریاچۀ کوچک زریوار در 3کیلومتری غرب دژ شاهپور واقع شده طول آن در حدود 8 و عرض آن 3 کیلومتر میباشد. رودخانه ای وارد آن نمی شود و در کف آن چشمه هائی وجود دارد که در حال جوشش است. بهار آب آن زیاد و بطرف جنوب شرقی جاری می شود. در سالهای خیلی سرد آب دریاچه یخ می بندد در این موقع محل چشمه های بزرگ در وسط دریاچه مشاهده میشود زیرا در آن نقاط یخ بسته نمیشود. آب دریاچه شیرین، حداکثر عمق در حدود 20 متر است و تابستان از آب آن کاسته شده طول آن به 5 و عرض آن به 1 الی 2 کیلومتر میرسد.
راه: در سالهای قبل از سنندج به دژشاهپور مرکز بخش مریوان راه شوسه احداث شده و از مرکز بخش به آبادی باشه کنار مرز ایران و عراق و از طریق بهرام آباد به رز آب مرکز بخش آویهنگ نیز راه شوسه ای احداث گردیده است.
سازمان: بخش مریوان از نظر ادارۀ کل آمار از یک دهستان و از نظر تقسیمات فرمانداری از چهار دهستان به نام مرکزی، بالک، ویسه. سرشیو تشکیل شده است. بنا بر آمار بخش مریوان از 122 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 18 هزارنفر است. مرکز بخش قصبۀ دژشاهپور، واقع در130 کیلومتری سنندج است. زبان مادری ساکنین بخش کردی است. محصول عمده بخش به ترتیب اهمیت عبارت است از توتون، گندم، جو، لبنیات، مختصر حبوبات، از جنگلهای بخش مازو و سیچکه و گزنگبین به دست می آید. برخی از ساکنین نزدیک به راه شوسه زغال چوب تهیه می کنند و به سنندج حمل می نمایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان، در 33هزارگزی شمال سنقر و 3هزارگزی شمال راه سنقر به قروه، درمنطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 135 تن سکنه وآبش از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
به صیغۀ تثنیه، دو تندی بالای هر دو نرمۀ گوش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
به صیغۀ تثنیه، دو ستاره اند یا هر دو شعری و آنها را منحوس دانند، و منه: لاخیر فی الزمان ما طلع المرزمان. (از منتهی الارب). نام دو کوکب اند از ثوابت. (برهان قاطع). دو ستاره اند از ستاره های باران. (از متن اللغه). نیز رجوع به مرزم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
آتش و صحیح آن مرغزن است. (از رشیدی). رجوع به مرزغن و مرغزن شود، آتشدان. منقل آتش. (برهان قاطع). رجوع به مرغزن و مرزغن شود، دوزخ. (برهان قاطع). رجوع به مرزغن شود، گورستان. قبرستان. (برهان قاطع). رجوع به مرغزن و مرزغن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ زُ وا)
کرزبان. شهری است (به خراسان از گوزکانان) بر کوه نهاده با نعمت بسیار و هوائی خوش و اندر قدیم جای ملوک گوزگانان آنجا بودی. (حدود العالم). شهری است کوهسار نزدیک طالقان و کوهستان آن متصل به کوهستان غور است. (از معجم البلدان).
از درون رشنه (؟) تا کهپایه های کرزوان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی.
بیشه های کرزوان از لاله زار و شنبلید
گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرابط. سرحددار. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرزبان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
گورستان قبرستان. توضیح استاد هنینگ نویسد: در فارسی ما دو کلمه داریم مرغزن و مرزغن (گور قبرستان)، کلمه دوم در یک بیت عنصری شاعر مقدم عهد محمود غزنوی با زغن قافیه آمده: هرکه را راهبر زغن باشد منزل او به مرزغن باشد، (اسدی) و آن بشکل دیگر یعنی مرغزن دایما با کلمه مرغزار نوعی صنعت بدیعی (جناس) را ایجاد میکند. امامی هروی شاعر قرن 7 هجری گوید: آن جهانداری که گشت اندر نبرد مرغزار از خم تیغش مرغزن. (امامی) شمس فخری (قرن 8 هجری) این بیت را که چندان ابتکاری نیست گفته: شاهی که برمخالف در گاه خویشتن از کینه مرغزار کند همچو مرغزن. (طبع زالمان) مرغزن (فرهنگ رشیدی) بهتر از مرزغن (فرهنک جهانگیری) است وسنائی (قرن 6 هجری) در بیتی - که شاید بار اول است که مرغزن با مرغزار آورده شده - گوید: هیچ نیندیشی که آخر (که تا خود ن. ل 0) چون بود انجام کار مرغزار آید جزای فعل تو یا مرغزن ک. مراد آنست که فکر نمیکنی که پایان کار تو چیست و در نتیجه اعمال خود بمرغزار (بهشت) خواهی رفت یا بگورستان (دوزخ) ک (رشیدی این بیت سنائی را برای معنی دوزخ شاهد آورده. من تصور میکنم که فرهنگ نویسی زرنگ از همین بیت استنباط کرده است که مرغزن معنی آتش داشته است و بدیهی است که مراد او ازین کلمه آتش دوزخ بوده است. جانشینان وی آتش او را تعبیرکردند و جسورانه مرغزن را بمعانی ذیل گرفتند: 1) گورستان. این سلسله معانی هم بی اساس است و هم از تلفظ غلط مرغزن در فرهنگها قطار شده است. لغت نویسان قدیمتر لفظ مرزغن و مرغزن را بمعنی گورستان میدانستند... . استاد هنینگ این بحث را ادامه میدهد و با استدلالات زبان شناسی فهرست ذیل را مرتب میکند: درباره نوع قبر (گور) مفهوم از کلمه مورد بحث استاد هنینگ پس از بحثی بهترین نمونه آنرا آرامگاه کوروش در پازارگاد (پارسه گرد) معرفی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزوان
تصویر میزوان
میزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزبان
تصویر مرزبان
حاکم ومیر سرحد، سرحد دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوان
تصویر ارجوان
معرب ارغوان، آتشگون
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دم در خانه بزرگان نگهبانی دهد نگهبان در حاجب قاپوچی، حارس نگهبان. یا دربان فلک آفتاب، ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارزوان
تصویر مارزوان
اختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزبان
تصویر مرزبان
((مَ))
نگهبان مرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزغان
تصویر مرزغان
((مَ زَ))
جهنم، دوزخ. مرزغن و مرغزن هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
سرحددار، مرابط، مرزدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارگر مرز بند زمین شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی