جدول جو
جدول جو

معنی مرزاء - جستجوی لغت در جدول جو

مرزاء(مِ)
عیب کننده و ملامت کننده و تهمت زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرزاء(مُ رَزْ زَءْ)
آن که هر کس از وی نیکوئی یابد. (مهذب الاسماء). کریم. (از اقرب الموارد). کریمی که مردمان را از نیکوکاری و خیر و فواید او بهره ای باشد. (از متن اللغه). مرزء مرد جوانمرد که مردمان به خیر او برسند. (منتهی الارب) ، المؤمن مرزاء، أی مفعول بالرزیه، أی المصیبه، و مصاب بالبلاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که به مصیبت مرگ بهترین کسانش مبتلا شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مرزء. (منتهی الارب). ج، مرزؤون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
جای دیدن، و برجی که پاسبان در آن قرار میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
میرزا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). صورت دیگری است از تلفظ کلمه میرزا. رجوع به میرزا شود:
بدین وسیله که مرزا سعید ما تنهاست
چه خوب کرد که فیاض رفت از دل ما.
فیاض لاهیجی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بز، خلاف ضأن. معزی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معزی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایۀ نردبان. (منتهی الارب). رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
جای دیده بان. محل مرتفعی که بر آن چیزی را نگرند. (ناظم الاطباء). محل مراقبت و دیده بانی. مرباءه. مرباء. مرتباء. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرقاه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نردبان. نردبام. رجوع به مرباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَءْ)
رجل مرجاء، مرد واپس داشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناقۀ تیزرو ازشادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سخت دونده. (منتهی الارب). أرخی الفرس، أحضر، فهو مرخاء، والناقه مرخاء. ج، مراخ. (متن اللغه). چارپائی که به ارخاء یعنی شهوت و میل دویدن رود، و گفته اند کثیرهالارخاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دختر تابان رخسار. (از منتهی الارب) ، زن که بر زانوی و فرجش موی نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درخت بی برگ. (منتهی الارب) (دستور الاخوان). خرمابن بی برگ. (مهذب الاسماء) ، زمین بی نبات. (مهذب الاسماء). ریگستانی گسترده و بی گیاه. (منتهی الارب). ریگ هموار بی نبات. (دستور الاخوان) ، مادیانی که گرداگرد سم وی موی نباشد. (ناظم الاطباء). ج، مرادی
لغت نامه دهخدا
(مُرَ)
جمع مرید است. رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَزْ زَ ءْ)
جزء جزء شده. (ناظم الاطباء). پاره پاره شده. (از منتهی الارب). مجزا. و رجوع به مجزا شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار عیب کننده مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمره که نعت است مصدر مره را. رجوع به مره شود. عین مرهاء، چشم تباه شده از بی سرمگی. امراءه مرهاء، زن تباه چشم از نکشیدن سرمه. ج، مره. (از اقرب الموارد) ، نعجهٌ مرهاء، میش که سفید است و رنگی دیگر با آن نباشد، زمین کم درخت خواه دشت نرم باشد و خواه سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فرس مرهاء، اسب شتابرو. ج، مراهی. (منتهی الارب). مرهاه. (اقرب الموارد). و رجوع به مرهاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرش به معنی شریر. ج، مرش. (از اقرب الموارد) ، گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نرگس. نسرین. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دگرگون شدۀ موژان است
لغت نامه دهخدا
(مَ فَءْ / مُ فَءْ)
اسم مکان از رف ء و ارفاء. جای به لب آمدن کشتی. (منتهی الارب) (صراح). آنجا که کشتی را به کنار توان نزدیک کرد. آنجا که کشتی را به کناره کشند. ایستگاه کشتی در کناره. کنار و لب در دریا. بندر. اسکله. ج، مرافی ٔ. (اقرب الموارد). رجوع به ’ارفاء’ شود: خانفو، مرفاء سفینه ها و جایگاه تجارت عرب با مردم چین است. (از اخبار الصین و الهند ص 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رزء. مصیبت ها:
رمانی الدّهر بالأرزاء حتی
فؤادی فی غشاء من نبال.
متنبّی، منسوب به ارزن که موضعی است به فرسنگی از شیراز. (غیاث اللغات). و ظاهراً محرف ارزنی است
لغت نامه دهخدا
(مِ عِ /مَ عِ)
به معنی مرعز است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم بز. (دهار). رجوع به مرعز شود. به لغت عرب پشم را در انسان و غیر انسان ’شعر’ و در گوسفند ’صوف’ و در شتر و ددگان ’وبر’ و در بز ’مرعزاء’ و در درازگوش ’عفاء’ و در خوک ’هلب’ و در جوجگان ’زغب’ و در پرندگان ’ریش’ و در شترمرغ ’زف’ گویند
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ پَ)
پشت بازنهادن به.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان بار معدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. در 36هزارگزی جنوب چکنه بالا در دامنۀ معتدل واقع و دارای 601 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناودان. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). میزاب. (اقرب الموارد). لغتی است در میزاب. (از متن اللغه). آبریز. (ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 326 سطر 4 شود، کشتی دراز. (مهذب الاسماء). کشتی دراز یا کشتی بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرازیب، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی به وسیلۀ آن به دریا ریزد. (دکتر معین، اصطلاحات کشتی سدیدالسلطنه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرغ. ج، مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به امرغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود، شجرهمرطاء، درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مرطاء، زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، مرط
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام قدیم مروان، دهی است جزء دهستان تارود بخش حومه شهرستان دماوند. در 11هزارگزی جنوب غربی دماوند و 5هزارگزی راه اصلی دماوند به تهران، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 800 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تارود تأمین می شود. محصولش غلات، بنشن، سیب زمینی، انگور، پیاز و شغل مردمش زراعت و جاجیم بافی است. آثار قلعه خرابۀ قدیمی و دو بقعۀ معروف به مقبرۀ پسران مروان دارد. مزارع کبوددره، و ریگ دره، و یک مزرعۀ دیگرجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معزاء
تصویر معزاء
سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرداء
تصویر مرداء
تابانرخسار: دختر، بی موی: زنی که بر چوز او موی نباشد، ریگستان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مرزاب: ناودان، ناو کشتی دراز، ناودان کشتی آب ریز ناودان، کشتی دراز و بزرگ، ناودانی است که آب جمع شده در کشتی بوسیله آن بدریا جمع مرازیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزام
تصویر مرزام
چوبدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاء
تصویر ارزاء
جمع رزء، سوک ها، موژها، مصیبتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزاب
تصویر مرزاب
((مِ))
ناودانی که آب جمع شده در کشتی به وسیله آن به دریا ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراء
تصویر مراء
((مِ))
ستیزه کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین