جدول جو
جدول جو

معنی مرجونه - جستجوی لغت در جدول جو

مرجونه
(مَ نَ)
کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). قفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجون
تصویر مرجون
(دخترانه)
گل میشه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ سَ)
فساد و آمیزش کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. التباس. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرجوساء. (متن اللغه). گویند: هم فی مرجوسه من امرهم، أی فی اختلاط و التباس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
همیشه بهار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
مرون است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مرون و مرانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
خانه آراستۀ عروس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث معجون. ج، معجونات: ادویۀ معجونه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معجون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 28هزارگزی شمال اهواز، بر کنار راه اهواز به اندیمشک و 2/5هزارگزی شرق رود خانه کرخه در دشت گرمسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از رود خانه شاهور تأمین می شود. محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
أرض مرثونه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمین رثان رسیده. مرثنه. (از اقرب الموارد). رجوع به مرثنه و رثان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ غَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، در 16هزارگزی شرق تربت حیدریه و 12هزارگزی شرق راه تربت حیدریه به مشهد در دامنه معتدل هوائی واقع و دارای 215 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات و میوه جات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مروارید خرد. (دستور الاخوان). یک دانه مروارید خرد. (یادداشت مؤلف). واحد مرجان است به معنی یک دانه مرجان. رجوع به مرجان به معنی مروارید خرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ حِنْ نَ)
تأنیث مرجحن به معنی سنگین و گران و ثقیل. گویند رحی مرجحنه، یعنی آسیای گران و سنگین. رجوع به مرجحن شود
لغت نامه دهخدا
(مَنَ)
مرجانه. رجوع به مرجانه و مرجان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مرجوعه. رجوع به مرجوعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث مرهون. گرو گذاشته شده. رجوع به مرهون شود: اگر عین مرهونه بواسطۀ عمل خود راهن یا شخص دیگری تلف شود باید تلف کننده بدل آن را بدهد و بدل مزبور رهن خواهد بود. (مادۀ 791 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
ناقۀخوگرفته به آب کشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
تأنیث مسجون. زن بندی و محبوس. (از منتهی الارب). و رجوع به مسجون و سجن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
یا ارجون شهری از ناحیۀجیان اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شهریست از ناحیۀ جیّان در اندلس. از آنجاست شعیب بن سهیل بن شعیب الارجونی مکنی به ابی محمد. وی بحدیث و رأی توجه داشت و بمشرق رحلت کرد و گروهی از علماء را دیدار کرد و او در فقه و رأی از اهل فهم بود. (معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 268 و 269 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرجوم. رجوع به مرجوم در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
مرجوعه در فارسی مونث مرجوع: بازگشت داده پس فرستاده مولیده مونث مرجوع جمع مرجوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترگونه
تصویر ترگونه
اندکی مرطوب، کمی نمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوحه
تصویر ارجوحه
بادپیچ تاب، آلاکلنگ، دشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوزه
تصویر ارجوزه
شعر خواندن در معرکه و جنگ، خودستائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
نظامیی که یک جوخه رااداره کند و آن پایین ترین درجه نظامی است. یا سرجوخه دریایی. سر ناوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجون
تصویر مرجون
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوسه
تصویر مرجوسه
کار تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
مروارید کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجونه
تصویر مسجونه
مونث مسجون: بندی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
((مَ نِ))
واحد مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ فارسی معین
تحریف مجمعه سینی بزرگ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
نشانه، هدف
فرهنگ گویش مازندرانی
مورچه
فرهنگ گویش مازندرانی