جدول جو
جدول جو

معنی مرجوعه - جستجوی لغت در جدول جو

مرجوعه
(مَ عَ)
مرجوعه. رجوع به مرجوعه شود
لغت نامه دهخدا
مرجوعه
مرجوعه در فارسی مونث مرجوع: بازگشت داده پس فرستاده مولیده مونث مرجوع جمع مرجوعات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، رجوع داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
آنچه از اجزای کوچک تر تشکیل شود، کتاب یا هر گونه نوشته ای که از بخش ها و موضوعات گوناگون تهیه شده باشد، مجموع، اشیای قیمتی یا هنری که در یک جا جمع شده باشند، کلکسیون، جای جمع شدن، مجمع، برای مثال ای روی دلارایت مجموعۀ زیبایی / مجموع چه غم دارد از من که پریشانم (سعدی۲ - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرجوخه
تصویر سرجوخه
سرباز درجه دار که فرمانده ده جوخه است، سردسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جِ عَ)
سفره مرجعه، که در آن ثواب و عاقبت نیک باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَجْ وَ عَ)
عام مجوعه، سال قحط و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سال قحط و سال سخت. ج، مجائع. (ناظم الاطباء). سال گرسنگی. ج، مجاوع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
جواب مکتوب. (ناظم الاطباء). پاسخ نامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بازگشتن. (منتهی الارب). انصراف. بازگردیدن. رجوع. مرجع. رجعی. رجعان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجع. مقابل. ذهاب. (از متن اللغه). رجوع به رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
فساد و آمیزش کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. التباس. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرجوساء. (متن اللغه). گویند: هم فی مرجوسه من امرهم، أی فی اختلاط و التباس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
زمین آبیاری شده از باران بهاری. (ناظم الاطباء) ، تأنیث مربوع است. رجوع به مربوع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرجوم. رجوع به مرجوم در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). قفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
تأنیث مرفوع، که نعت مفعولی است از مصدر رفع. رجوع به مرفوع و رفع شود.
- احادیث مرفوعه، حدیثهای مرفوع، مرفوع از احادیث. رجوع به مرفوع و حدیث شود.
، بالا برده شده. بلند داشته و برداشته شده و برافراشته: فرش مرفوعه. (قرآن 33/56). فی صحف مکرمه. مرفوعه مطهره. (قرآن 13/80 و 14). فیها سرر مرفوعه. (قرآن 13/88)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امروعه
تصویر امروعه
فراخسال، آبخیز (زمینی را گویند که پر آب و گیاه باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشعه
تصویر متجشعه
مونث متجشع جمع متجشعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرعه
تصویر متجرعه
مونث متجرع جمع متجرعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجوجه
تصویر سرجوجه
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
نظامیی که یک جوخه رااداره کند و آن پایین ترین درجه نظامی است. یا سرجوخه دریایی. سر ناوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوحه
تصویر ارجوحه
بادپیچ تاب، آلاکلنگ، دشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوزه
تصویر ارجوزه
شعر خواندن در معرکه و جنگ، خودستائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت داده شده، بازگردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوسه
تصویر مرجوسه
کار تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
متبوعه در فارسی مونث متبوع: پیروی شده سالار مونث متبوع: وزارت متبوعه جمع متبوعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
((مَ))
بازگشت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجموعه
تصویر مجموعه
انبوهه، گردآور، کوده، گردایه، گردآیه، گردآورد، جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرجوع
تصویر مرجوع
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگردانیده، بازگشت شده، مرجوعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحریف مجمعه سینی بزرگ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی