جدول جو
جدول جو

معنی مرجع - جستجوی لغت در جدول جو

مرجع
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند
مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد
محل بازگشت، بازگشتن
مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
فرهنگ فارسی عمید
مرجع
(شَ نَ/ شَ)
مرجع. رجع. (اقرب الموارد). رجوع به رجع و مرجع شود
لغت نامه دهخدا
مرجع
(مَ جِ)
زیر کتف. (منتهی الارب). مرجع کتف، اسفل آن. (از متن اللغه). رجع کتف. (یادداشت مؤلف)،
{{مصدر}} بازگشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87) (منتهی الارب). انصراف. بازگردیدن. مقابل ذهاب به معنی رفتن. (از متن اللغه). رجوع. مرجعه. رجعی. رجعان. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجع. (متن اللغه). رجوع به رجوع شود.
، رجوع به مرجع (م ج / م ج ) در سطور ذیل شود
لغت نامه دهخدا
مرجع
(مَ جِ / مَ جَ)
جای بازگشتن. (غیاث اللغات). جای برگشت. جای بازگشت. (ناظم الاطباء). محل رجوع. (فرهنگ فارسی معین). مآب. منقلب. بازگشت گاه. (یادداشت مؤلف) : اژدها را به مرجعی مانند کردم که به هیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد. (کلیله و دمنه).
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب.
سوزنی.
، زمان رجوع. (یادداشت مؤلف). هنگام برگشت. (ناظم الاطباء) : اگر به حقیقت معاد آن را خواهی یوم المعاد است و هرگاه براستی مرجع آن را طلبی یوم التناد است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454) ، بازگشت. رجوع: در این تن سه قوه است هر چند، مرجع آنهابا یک تن است. (تاریخ بیهقی ص 95).
مرجع این جسم خاکی هم به خاک
مرجع تو هم به خاک ای سهمناک.
مولوی.
، پناه. ملجاء. (ناظم الاطباء) ، آخرین مقصود. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، آن که در امور بدو رجوع کنند. (فرهنگ فارسی معین). که محل رجوع مردم باشد در امور و مسائل دینی یا دنیاوی. ج، مراجع.
- مرجع تقلید، مجتهد جامعالشرایطی که مقلدان از او تقلید کنند و به احکام و فتاوی وی در امور دینی گردن نهند.
، مأخذ. منبع. کتابی که از آن مطلبی را نقل کنند، یا تشریح و توضیح و تفسیر مطلبی بدان رجوع دهند. ج، مراجع. رجوع به مراجع شود، در دستور زبان، کلمه ای که ضمیر غایب بدان برگردد، در مثال ’حسن نامه ای نوشت و آن را توسط پست برای مادرش فرستاد’ مرجع ضمیر ’آن’نامه است و مرجع ضمیر ’ش’ حسن است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
مرجع
(مُ جِ)
سود برنده از مال التجاره و مسافرت که پس از برگشت سودی حاصل کند. (ناظم الاطباء) ، زنی که پس از مرگ شوی به نزد خانواده و کسان خویش برگردد. راجع. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مرجع
جای بازگشت، بازگشت گاه
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
فرهنگ لغت هوشیار
مرجع
((مَ جَ))
محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد، تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
فرهنگ فارسی معین
مرجع
بازیابه، بن مایه
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
فرهنگ واژه فارسی سره
مرجع
انسیکلوپیدی، دائره المعارف، فرهنگ، ماخذ، منبع، محل رجوع، عالم، فقیه، مجتهد
متضاد: مقلد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرجع
مرجعٌ
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به عربی
مرجع
Reference
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرجع
référence
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مرجع
حوالہ
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به اردو
مرجع
referência
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مرجع
Referenz
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به آلمانی
مرجع
odniesienie
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به لهستانی
مرجع
ссылка
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به روسی
مرجع
посилання
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مرجع
referentie
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به هلندی
مرجع
রেফারেন্স
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به بنگالی
مرجع
riferimento
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مرجع
การอ้างอิง
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به تایلندی
مرجع
rejea
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مرجع
参照
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مرجع
参考
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به چینی
مرجع
מַפְרֵשׁ
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به عبری
مرجع
referencia
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مرجع
referans
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مرجع
referensi
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مرجع
संदर्भ
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به هندی
مرجع
참조
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرصع
تصویر مرصع
(دخترانه)
آنچه با جواهر تزیین شده است، جواهرنشان
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ)
بازگشتن. (منتهی الارب). انصراف. بازگردیدن. رجوع. مرجع. رجعی. رجعان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجع. مقابل. ذهاب. (از متن اللغه). رجوع به رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ عَ)
سفره مرجعه، که در آن ثواب و عاقبت نیک باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درجع
تصویر درجع
دسمر دانه ای است چون ماش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار