مار زخم خوردۀ درپیچنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نعت فاعلی از ارتعاص. رجوع به ارتعاص در تمام معانی شود، جنبنده و لرزنده. (از منتهی الارب) ، نیزۀ سخت جنبان، بزغالۀ برجهنده از نشاط. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، نرخ گران. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به ارتعاص شود
مار زخم خوردۀ درپیچنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نعت فاعلی از ارتعاص. رجوع به ارتعاص در تمام معانی شود، جنبنده و لرزنده. (از منتهی الارب) ، نیزۀ سخت جنبان، بزغالۀ برجهنده از نشاط. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، نرخ گران. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به ارتعاص شود
چراگاه. سبزه زاری که بهائم در آن چرند و چراگاهی که آب و علف آن بسیار باشد. (غیاث اللغات). چراخور. چراخوار. گیاه خوار. چراستان. مرعی. چمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مراتع: بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعودسعد (دیوان ص 166). خم چنبر دف چو صحرای محشر در او مرتع امن حیوان نماید. خاقانی
چراگاه. سبزه زاری که بهائم در آن چرند و چراگاهی که آب و علف آن بسیار باشد. (غیاث اللغات). چراخور. چراخوار. گیاه خوار. چراستان. مرعی. چمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مراتع: بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعودسعد (دیوان ص 166). خم چنبر دف چو صحرای محشر در او مرتع امن حیوان نماید. خاقانی
غیث مرتع، بارانی که برویاند علف زار و چراگاه را. (از منتهی الارب). نعت فاعلی است از ارتاع. رجوع به ارتاع شود، فراخ روزی که هر چه خواهد او را حاصل شود، گویند: فلان مرتع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
غیث مرتع، بارانی که برویاند علف زار و چراگاه را. (از منتهی الارب). نعت فاعلی است از ارتاع. رجوع به ارتاع شود، فراخ روزی که هر چه خواهد او را حاصل شود، گویند: فلان مرتع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دندان به هم پیوسته و با هم قریب. (آنندراج). ارتصعت اسنانه، تقاربت. (اقرب الموارد). و هی مرتصعه، ای مرتصه. (متن اللغه). نعت است از ارتصاع. رجوع به ارتصاع شود، نعت فاعلی است از ارتصاع به معنی التصاق. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتصاع شود
دندان به هم پیوسته و با هم قریب. (آنندراج). ارتصعت اسنانه، تقاربت. (اقرب الموارد). و هی مرتصعه، ای مرتصه. (متن اللغه). نعت است از ارتصاع. رجوع به ارتصاع شود، نعت فاعلی است از ارتصاع به معنی التصاق. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتصاع شود
زن با گوشواره. (آنندراج). زینت کرده شده با گوشواره. (ناظم الاطباء). متحلی و آراسته به زیورآلاتی از قبیل گوشواره و گردن بند و امثال آن. (از متن اللغه). نعت است از ارتعاث. رجوع به ارتعاث شود
زن با گوشواره. (آنندراج). زینت کرده شده با گوشواره. (ناظم الاطباء). متحلی و آراسته به زیورآلاتی از قبیل گوشواره و گردن بند و امثال آن. (از متن اللغه). نعت است از ارتعاث. رجوع به ارتعاث شود
رعشه دار. لرزان. (غیاث اللغات). لرزنده. (آنندراج). مرتعد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود: مرتعش را کی پشیمان دیده ای بر چنین جبری تو برچفسیده ای. مولوی. ز آن پشیمانی که لرزانیدیش چون پشیمان نیست مرد مرتعش. مولوی. این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تونامنتعش. مولوی
رعشه دار. لرزان. (غیاث اللغات). لرزنده. (آنندراج). مرتعد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود: مرتعش را کی پشیمان دیده ای بر چنین جبری تو برچفسیده ای. مولوی. ز آن پشیمانی که لرزانیدیش چون پشیمان نیست مرد مرتعش. مولوی. این شنیدم لیک پیری مرتعش دست لرزان جسم تونامنتعش. مولوی