مضطرب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج). مضطرب شده. (ناظم الاطباء). جنبنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتخاش به معنی اضطراب. رجوع به ارتخاش شود
مضطرب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج). مضطرب شده. (ناظم الاطباء). جنبنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتخاش به معنی اضطراب. رجوع به ارتخاش شود
مار زخم خوردۀ درپیچنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نعت فاعلی از ارتعاص. رجوع به ارتعاص در تمام معانی شود، جنبنده و لرزنده. (از منتهی الارب) ، نیزۀ سخت جنبان، بزغالۀ برجهنده از نشاط. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، نرخ گران. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به ارتعاص شود
مار زخم خوردۀ درپیچنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نعت فاعلی از ارتعاص. رجوع به ارتعاص در تمام معانی شود، جنبنده و لرزنده. (از منتهی الارب) ، نیزۀ سخت جنبان، بزغالۀ برجهنده از نشاط. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، نرخ گران. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به ارتعاص شود
اذن داده شده بعد از ممنوعیت. (از متن اللغه) ، آسان و سهل کرده. (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده. (از متن اللغه) ، مأذون. مجاز. دستوری یافته. رخصت داده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید: هر یک از شما مرخص و مخیر است در باب خویش. (ترجمه تاریخ یمینی). - مرخص ساختن، اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن: بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را... مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را بر داشته... (عالم آرا ص 217). - ، آزاد کردن. رها ساختن. رجوع به مرخص کردن شود. - مرخص شدن، مجاز و مأذون شدن. اجازۀ یافتن رخصت یافتن. - ، آزاد شدن. اجازۀ خروج یاسفر گرفتن. مجاز به رفتن و حرکت شدن: از مدرسه مرخص شدن، از حضور کسی مرخص شدن. از زندان مرخص شدن. - مرخص کردن و نمودن، رخصت دادن: مجدالدوله و... را مرخص کردیم که بروند... آهو شکار نموده برای ما هم بیاورند. (سفرنامۀ ناصرالدین شاه به مشهد ص 40). - ، رها کردن. اجازۀ حرکت و رفتن و سفر دادن. از قید آزاد کردن
اذن داده شده بعد از ممنوعیت. (از متن اللغه) ، آسان و سهل کرده. (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده. (از متن اللغه) ، مأذون. مجاز. دستوری یافته. رخصت داده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید: هر یک از شما مرخص و مخیر است در باب خویش. (ترجمه تاریخ یمینی). - مرخص ساختن، اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن: بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را... مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را بر داشته... (عالم آرا ص 217). - ، آزاد کردن. رها ساختن. رجوع به مرخص کردن شود. - مرخص شدن، مجاز و مأذون شدن. اجازۀ یافتن رخصت یافتن. - ، آزاد شدن. اجازۀ خروج یاسفر گرفتن. مجاز به رفتن و حرکت شدن: از مدرسه مرخص شدن، از حضور کسی مرخص شدن. از زندان مرخص شدن. - مرخص کردن و نمودن، رخصت دادن: مجدالدوله و... را مرخص کردیم که بروند... آهو شکار نموده برای ما هم بیاورند. (سفرنامۀ ناصرالدین شاه به مشهد ص 40). - ، رها کردن. اجازۀ حرکت و رفتن و سفر دادن. از قید آزاد کردن