جدول جو
جدول جو

معنی مرتبط - جستجوی لغت در جدول جو

مرتبط
درپیوند، پیوسته
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتبط
چیزی که با چیز دیگر پیوستگی و ارتباط داشته باشد، پیوسته
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
فرهنگ فارسی عمید
مرتبط
پتوست پیوسته مرتبط در فارسی مونث مرتبط پیوسته چیزی که به دیگری ربط دارد پیوسته جمع مرتبطین
فرهنگ لغت هوشیار
مرتبط
((مُ تَ بِ))
ربط داده شده، پیوسته
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
فرهنگ فارسی معین
مرتبط
Relevantly
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرتبط
relevantemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مرتبط
relevant
دیکشنری فارسی به آلمانی
مرتبط
odpowiednio
دیکشنری فارسی به لهستانی
مرتبط
релевантно
دیکشنری فارسی به روسی
مرتبط
відповідно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مرتبط
relevant
دیکشنری فارسی به هلندی
مرتبط
de manera relevante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مرتبط
de manière pertinente
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مرتبط
in modo pertinente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مرتبط
प्रासंगिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
مرتبط
প্রাসঙ্গিকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
مرتبط
relevan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مرتبط
ilgili bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مرتبط
관련되게
دیکشنری فارسی به کره ای
مرتبط
相关地
دیکشنری فارسی به چینی
مرتبط
関連性を持って
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مرتبط
באופן רלוונטי
دیکشنری فارسی به عبری
مرتبط
kwa uhusiano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مرتبط
อย่างเกี่ยวข้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
مرتبط
ذو صلةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
مرتبط
متعلق
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتبطه
تصویر مرتبطه
مونث مرتبط جمع مرتبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغتبط
تصویر مغتبط
رشک برنده، غبطه خورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
آنکه از مرزها محافظت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
مربط ها، جاهای بستن چهارپایان، جمع واژۀ مربط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
جمع مربط، آغل ها آغال ها پیوندار، مرز دار، روا گنده دین پاسدار دین جمع مربط: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. رابطه دارنده، مواظب و ملازم سر حد (مسلمانان) قراولی که اسبان خودرا در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاه دارد، مروج ایمان: ... خداوند خواجه جهان و دستور صاحب قران... مجاهد مرابط. . ، جمع مرابطون مرابطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت
فرهنگ لغت هوشیار