جدول جو
جدول جو

معنی مراؤون - جستجوی لغت در جدول جو

مراؤون
(مُ ئو)
جمع واژۀ مرائی. (ناظم الاطباء). رجوع به مرائی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَشْ شائو)
پیروان حکمت مشاء. رجوع به مشاء و مشائین و مشائون و حکمت اشراق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، در 38هزارگزی شمال راه کازرون به بهبهان، در جلگۀ گرمسیر واقع و دارای 1010 تن سکنه است. آبش از چشمه و رود خانه تنگ شیب. محصولش غلات و برنج. شغل مردمش زراعت است. اهالی این ده در دو محل بالا و پائین به فاصله یک هزار گز سکونت دارند و سکنۀ ده بالائی 600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ئو)
رائول. زیادتی دندانهای ستور. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کف دهن ستور. (از اقرب الموارد). کف دهن اسب. (ناظم الاطباء) ، آب دهن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرئوس. نعت مفعولی از رئاسه. رجوع به رئاسه شود، کسی که تحت اطاعت رئیس باشد. (از اقرب الموارد) : رئیس و مرؤوس و شریف و مشروف روی به درگاه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364) ، رعیت و عامۀ مردم. (آنندراج) ، کسی که به سر وی آسیب رسیده باشد. (از منتهی الارب). کسی که سر او آسیب دیده باشد. (از اقرب الموارد) ، بزرگ سر. (منتهی الارب). عظیم الرأس. (از اقرب الموارد) ، آن که شهوت او فقط در سر او باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ئو)
اللاؤون، جمع واژۀ الذی. آن مردان. (منتهی الارب). اللاّؤو
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ راوی، بمعنی روایت کننده، (از اقرب الموارد)، راویان، روایت کنندگان، نقل کنندگان حدیث، رجوع به راوی در همین لغت نامه بمعانی مختلف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ئو)
جمع واژۀ رون. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ئو)
جمع واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جمع واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
خر خورندۀ علف تا شکمش درآگنده شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فراوان، بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی