جدول جو
جدول جو

معنی مراسل - جستجوی لغت در جدول جو

مراسل
(مُ سِ)
فرستنده. ارسال کننده. رسیل. (از متن اللغه). پیغام کننده. (ناظم الاطباء). نامه فرستنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مراسله به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن. رجوع به مراسله شود، پیروی کننده در کار. (ناظم الاطباء). رسیل. (اقرب الموارد) : راسله فی عمله، تابعه، فهو رسیل. (متن اللغه). رجوع به رسیل شود، زنی که در هر دو ساق وی موی بسیار و دراز بود. (از منتهی الارب). زنی که ساق هایش پرمو باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به مراسیل شود، زن شوی مرده. (مهذب الاسماء). زنی که او را شوی وی جدا کرده باشد یا زن کلان سال یا زن شوی مرده. (از منتهی الارب). زنی که به سبب مرگ یا طلاق از شوی خود جدا مانده باشد. (از متن اللغه) ، زنی که از شوی خود احساس طلاق کند و خود را برای شوی دیگری زینت کند و به وی پیام فرستد. و در آن زن هنوز جوانی باقی باشد، زنی که به خطبه کنندگان نامه و پیغام کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زنی که چند بار طلاق داده شده است و پروائی ندارد. (از متن اللغه) ، زنی که سنی بر او گذشته باشد وهنوز باقیمانده ای از جوانی در وی باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). والاسم: الرسال. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مراسل
(مَ سِ)
جمع واژۀ مرسل. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسل شود، جمع واژۀ مرسله است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مرسله شود
لغت نامه دهخدا
مراسل
فرستنده، ارسال کننده، نامه فرستنده
تصویری از مراسل
تصویر مراسل
فرهنگ لغت هوشیار
مراسل
((مُ س))
نامه فرستنده، جمع مراسلین
تصویری از مراسل
تصویر مراسل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ خَ)
نامه و پیغام کردن با هم. (منتهی الارب). با کسی مکاتبت کردن و به یکدیگر پیغام فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نامه ها و رسائل با هم رد و بدل کردن. (از متن اللغه). مراسله، پیروی کردن کسی را در کارش. (از ناظم الاطباء) : راسله فی عمله، تابعه، فهو رسیل. (متن اللغه).
- راسله الغناء، باراه فی ارساله، و هو رسیل. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تراسل
تصویر تراسل
نامه فرستادن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
مراسله: ملوک آفاق بمخالت دولت او مفتخر و سلاطین جهان بمراسلت حضرت او مبتهج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه و پیغام کردن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
((مُ س لِ))
به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن، نامه، مکتوب، جمع مراسلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسم
تصویر مراسم
آیین ها
فرهنگ واژه فارسی سره
خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
متضاد: مکالمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
رسالةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
Correspondence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
correspondance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
通信
دیکشنری فارسی به چینی
مراسله، مکاتبات
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
مراسلت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
การติดต่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
mawasiliano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
תִּתוּבוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
通信
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
korespondensi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
서신
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
yazışma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
চিঠিপত্র
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
पत्राचार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
correspondencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
correspondentie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
кореспонденція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
переписка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
korespondencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
Korrespondenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
correspondência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
corrispondenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی