جدول جو
جدول جو

معنی مرادسه - جستجوی لغت در جدول جو

مرادسه
(شِ)
یکدیگر را سنگ انداختن. (منتهی الارب). به یکدیگر سنگ انداختن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانسه
تصویر فرانسه
از مردم فرانسه، زبان مردم فرانسه مثلاً کلاس فرانسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ)
تأنیث مراد به معنی خواسته و اراده شده. رجوع به مراد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رَ)
دلیری کردن و سرکشی نمودن. (ازناظم الاطباء). سرکش گردیدن. (از منتهی الارب). مروده. (اقرب الموارد) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (منتهی الارب) ، خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مروده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی رد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن چیز رابه کسی. (از منتهی الارب) (متن اللغه). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ، رده علیه، و راده فی القول، راجعه ایاه و البیع قایله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
با کسی چیزی را ابتدا کردن یا با کسی به حاکم شدن. (از منتهی الارب) : راسه، فاتحه. (اقرب الموارد). راسّه بالامر، فاتحه به. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ را سَ)
لیله مراسه، شب دراز و دشوار. (از منتهی الارب). بعیده دائبهالسیر. (متن اللغه). شب سخت دیرپای
لغت نامه دهخدا
(مَسَ)
سختی. (منتهی الارب). شدت. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ سَ)
جمع واژۀ مقدسی. اهالی بیت المقدس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر یکدیگر نیزه زدن. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اطاعت با کسی رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
ردیف شدن کسی را. (زوزنی). ردیف کسی سوار شدن. برترک اسب کسی نشستن. (فرهنگ فارسی معین) ، از پس کسی رفتن پیوسته. (فرهنگ فارسی معین) ، کسی را یاری دادن. (زوزنی، از یادداشت مؤلف) ، قبول کردن ردیف را. (ناظم الاطباء) ، برنشستن ملخ نر بر ماده و ملخ سومی بر آن دو. مرادفهالجراد. (از منتهی الارب) ، مرادفهالملوک، هم ردف پادشاهان. (ناظم الاطباء). ردف شاهان بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به ردف و نیز رجوع به ردافت شود، در اصطلاح احکام نجوم، راجع شدن کوکبی در عقب کوکب راجعی. (یادداشت مؤلف). اتصال بود به رجعت، چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و ازبهرآنکه حال هر دو یکسان است رد نبود میان ایشان وگر میان ایشان قبول اوفتد، دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده. (التفهیم ص 496 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
از ’ر د ی’، طلب کردن کسی را و مدارا نمودن با وی. (از منتهی الارب). مراوده و مداراه، سنگ اندازی نمودن با قوم. (از منتهی الارب) : رادی عن القوم، رامی عنهم بالحجاره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسده
تصویر محاسده
محاسدت و محاسده در فارسی: رشک ورزی حسد ورزیدن بدخواهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مترادفه در فارسی مونث مترادف بنگرید به مترادف مونث مترادف: اما قسم اول که الفاظ بسیار بر یک معنی دلالت کند آنرا اسما مترادفه خوانند مانند دلالت انسان و بشر بر مردم، جمع مترادفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متایسه
تصویر متایسه
ممارست کردن، مدافعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
محارسه و محارست در فارسی: پاسبانی نگاهبانی نگاهبانی کردن پاسبانی کردن، نگاهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
متادبه در فارسی مونث متادب از ریشه پارسی ادب آموخته مونث متادب جمع متادبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراکسه
تصویر جراکسه
تازی گشته چرکسیان جمع جرکی چراکسه چرکسیان
فرهنگ لغت هوشیار
مبادرت در فارسی: یازش، شتاب شتابی کردن، دلیری کردن، پیشی پیشی گرفتن پیشی گرفتن سبقت گرفتن، شتاب کردن تعجیل نمودن، اقدام بامری کردن، پیشی سبقت: ... پادشاهی را بمکان او مفاخرت است و دولت را بخدمت او مباردت، تعجیل شتاب، اقدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادهه
تصویر مبادهه
فرو گرفتن ناگاه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادگه
تصویر زرادگه
جایی که زره سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمادیه
تصویر رمادیه
کرک خاکستری از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارادله
تصویر ارادله
بابونه رومی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراده
تصویر مراده
مونث مراد جمع مرادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محادثه
تصویر محادثه
با هم سخن گفتن، گفتگو و مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره