جدول جو
جدول جو

معنی مذمذم - جستجوی لغت در جدول جو

مذمذم
(مُ ذَ ذِ)
کم کننده بخشش. (آنندراج) : ذمذم الرجل، قلل عطیته. (اقرب الموارد). رجوع به ذمذمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذموم
تصویر مذموم
زشت، ناپسند، مذمت کرده شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ذَذَ)
گزاف. یقال ’یکتالون کیلا غذمذما’، ای جزافاً، و تکریره یدل ّ علی التکثیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ ذَ)
پیمایش تخمینی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، مرگ بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات). سرزنش شده. ذم شده. مذمت کرده شده: در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه). و او (یونس) مذموم و نکوهیده بودی. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 382).
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی.
سعدی.
، ناپسند. ناپسندیده. ناستوده. نکوهیده. ذمیم: ازهمه این ناحیت مردمان این لایه مذموم تر باشند. (حدود العالم). مذموم طریقت را به تکلیف... بر راه راست نتوان داشت. (کلیله و دمنه). آنچه مذموم عقل و مکروه شرع و نقل است رد نمایند. (سلجوقنامۀ ظهیری، از فرهنگ فارسی معین). مذموم سیرتی مجهول صورتی دیوانه ساری پریشان کاری از حلیه خرد عاطل. (سندبادنامه ص 114). هنگام درشتی ملاطفت مذموم است. (گلستان سعدی). زشت. بد. (غیاث اللغات)، محقر. تحقیرشده. خوار. پست. فرومایه. ملامت پذیر. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ذی ی)
زیرک خوش طبع. (منتهی الارب). ظریف محتال. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مذماذ. (اقرب الموارد). رجوع به مذماذ شود
لغت نامه دهخدا
(شَکْیْ)
دروغ گفتن. (منتهی الارب). کذب. (از متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَمْ مَ)
مردبسیارنکوهیده. (منتهی الارب). مذموم. (اقرب الموارد). سخت مذموم. (از متن اللغه) ، مکان مذمم،مکانی که آن را ذمت و حرمت باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
سرزنش شده، مذمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
((مَ))
نکوهیده، سرزنش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
نکوهیده، ناروا
فرهنگ واژه فارسی سره
بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده
متضاد: معروف، محمود
فرهنگ واژه مترادف متضاد