جدول جو
جدول جو

معنی مذعره - جستجوی لغت در جدول جو

مذعره
(مُ ذَعْ عَ رَ)
ناقۀ دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مذعوره. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ذِ رَ / مَ ذَ رَ / مَ ذُ رَ)
عذرخواهی. (منتهی الارب) (آنندراج). حجت. دلیل. ج، معاذر. (ازاقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و معذرت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَرْ رَ)
گناه، رنج. (دهار) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سختی. (دهار) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد) ، خونبها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تاوان، تغییر رنگ رخسار از خشم، کارزار لشکر بی حکم امیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عیب. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرت شود، خیانت. (اقرب الموارد). خیانت و در ’عاصم افندی’ جنایت. (از محیط المحیط) ، دغا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ رَ)
ارض معره، زمین کم گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رنگ که به سرخی زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ رَ)
زن پلید. (منتهی الارب). زنی که بدنش بدبو باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مذر شود، بیضۀ گنده و تباه شده. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَرْ رَ)
آلتی است ک بدان دانه را از کاه جدا کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سکو. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذری شود، آلتی است که بدان تخم پاشند. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
ترساننده. (آنندراج). خوف دهنده. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذعار. رجوع به اذعار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
مذع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مذع شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ رَ)
حلقۀ دبر. ذعراء
لغت نامه دهخدا
(ذُ عَ رَ)
مرغکی است که بر درخت آشیانه دارد و پیوسته دم خودمی جنباند. صاحب اقرب الموارد گوید و این آن مرغ است که عامّه در بلاد ما بدان ام ّ صفیده نام دهند
لغت نامه دهخدا
(طَحْوْ)
بهانه نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). عذر خواستن. پوزش خواستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوماً اﷲ مهلکهم او معذبهم عذاباً شدیداً قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون. (قرآن 164/7). فیومئذ لاینفع الذین ظلموا معذرتهم و لاهم یستعتبون. (قرآن 57/30). یوم لاینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوءالدار. (قرآن 52/40) ، معذور داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گناه و ملامت را از کسی برداشتن و او را معذور داشتن. (از اقرب الموارد) ، ختنه کردن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ رَ)
جای شعر خواندن. (غیاث) (آنندراج). میعادگاه شاعران. (از فرهنگ جانسون) ، جماعت شعراء و اجتماع شاعرها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ رَ)
سبب خشکی طبیعت. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه سبب شود خشکی طبیعت را. (ناظم الاطباء). موجب یبوست مزاج و در حدیث عمراست: ایاکم ونومه الغداه فانها مجعره. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ رَ)
کون ستور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
زن که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). مذکّره. متذکره. ذکره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ یَ)
بدخو گردیدن شتر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مذارّ شدن ناقه. (از اقرب الموارد). رجوع به مذارّت و نیز رجوع به مذار شود
لغت نامه دهخدا
(مُذَرْ رَ عَ)
کفتار که در ذراع او خطها باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تأنیث مذرع است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذرع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زن ترسیده شده از تهمت. (ناظم الاطباء). تأنیث مذعور. رجوع به مذعور شود، ناقۀ دیوانه. (منتهی الارب). مذعره. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذَکْ کِ رَ)
آنچه حفظ کنندیا بنویسند برای تذکار. یادداشت. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ رَ)
تذکره. یادداشت، هرچیز که لایق و سزاوار یادآوری باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کَ رَ)
آن زن که بر خلقت مذکران بود. (مهذب الاسماء). زنی که بر خلقت مردان بود. (منتهی الارب). زن متشبه به ذکور. متذکره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ذکره. (متن اللغه) ، بلای سخت. (منتهی الارب). داهیۀشدیده. (اقرب الموارد) ، ناقه مذکره، ماده شتر ماننده به نر در خلق و خلق. (از منتهی الارب). ناقۀ شبیه به جمل. (از اقرب الموارد) ، ناقه مذکره الثنیا، ماده شتر بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَرْ رَ)
ستاره ای است سوای کهکشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ستاره ای است فروسوی مجره یا فراسوی آن در ناحیۀ قطب شمال که در آن ستارگان بسیار است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معذره
تصویر معذره
معذرت در فارسی: پوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعره
تصویر ذعره
دم جنبانک از پرندگان، آکناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار