جدول جو
جدول جو

معنی مذری - جستجوی لغت در جدول جو

مذری
(مُ ذَرْ ری)
پراکنده کننده و افشاننده. (ناظم الاطباء) ، بادزننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی بر باد دادن خرمن کوبیده برای جدا کردن دانه از کاه. رجوع به تذریه شود، ستایش کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی مدح و ستودن. رجوع به تذریه شود
لغت نامه دهخدا
مذری
(مُ)
ترساننده و درخشم آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مذری
(مِ را)
انگشته. پنج انگشت. افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. (لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). سکو. (منتهی الارب). مذراه. چوبی که یک طرفش به کف و پنجۀ دست شبیه است و بدان خرمن را باد داده گندم را از کاه جدا کنند. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). چهارشاخ. بواشه. (یادداشت مؤلف). بادزن. افشون. (ناظم الاطباء) ، گویا واحد مذروان باشد. رجوع به مذروان شود
لغت نامه دهخدا
مذری
سکو چار شاخ: ابزاری است برای جدا کردن کاه از گندم، دو شاخه، چنگال، شانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماری
تصویر ماری
(دخترانه)
فرانسه از عبری، مریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهری
تصویر مهری
(دخترانه)
منسوب به مهر، منسوب به خورشید، منسوب به مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موری
تصویر موری
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تنبوشه، گنگ برای مثال (زنگی روی چون در دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳)
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدری
تصویر مدری
روستایی، مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، ساده لوح، احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری
تصویر ماری
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسری
تصویر مسری
سرایت کننده، در پزشکی مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذری
تصویر آذری
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِءْ)
ناقۀ شیر در پستان فرودآورده. (منتهی الارب) : اذرأت الناقه، انزلت اللبن من الضرع، فهی مذری ٔ. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسری
تصویر مسری
سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذرب
تصویر مذرب
زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضری
تصویر مضری
منسوب به مضر از قبیله مضر
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه لخت ناپوشیده (عضو بدن و غیره) برهنه، ضربی باشد که هیچ بر اصل آن زیادت نکرده باشند چنانکه باسباغ و اذالت و ترفیل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغری
تصویر مغری
چسبنده و لزوجت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفری
تصویر مفری
آنکه اصلاح کند چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
عابر گذرنده، جمع گذریان: آورده اند که در آبگیری از راه دور و از گذریان و از تعرض ایشان مصون سه ماهی بودند
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرذی
تصویر مرذی
مانده، بر راه افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محری
تصویر محری
سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از متریک فرانسوی جشانی جشانیک منسوب به متر. یا دستگاه (سیستم) متری. توضیح در 1304 ه ش. (1926 م) بموجب قانونی که از مجلس شوری گذشته سیستم متری رسمی شناخته شد بشرح ذیل: الف - واحد وزن 10 نخود (یا 2 درهم 2 گرم یک مثقال (یا 10 درهم) 10 گرم یک سیر (75 درهم) 75 گرم یک چارک (یا 750 درهم) 750 گرم یک سنگ (یا 1000 درهم) یک کیلو گرم یک من (یا 30000 درهم) 3 کیلوگرم یک خروار (یا 3000000 درهم) 300 کیلوگرم ب - واحد طول یک گره یک دسیمتر یک گز یک متر ج - واحد مسافت یک فقیز یک دکامتر مربع یک جریب یک هکتار اوزانی که هنگام تصویب این قانون رواج داشت هنوز هم دارد (قطع نظر از اختلافات محلی) اندکی با جدول فوق فرق دارد و بشرح ذیل است: اوزان ایرانی سیستم متری اوزان انگلیسی یک مثقال 64، 4 گرم 6، 71 گرین. یک سیر (16 مثقال) 24، 74 گرم 2 آومن و. 186 گرین. یک من تبریز (40 سیر) 970، 2 کیلوگرم 5464، 6 پوند. یک من شاه (2 من تبریز) 9400، 5 کیلوگرم 0928، 13 پوند. یک من ری (2 من شاه) 880، 11 کیلوگرم 01856، 26 پوند. یک خروار (100 من تبریز) 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوند. 3 خروار (یک تن سبک) (تقریبا) 92، 1963 پوند. (یک ذرع 16 گره) 39 تا 42 اینچ بنابر معمول محل
فرهنگ لغت هوشیار
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماری
تصویر ماری
هلاک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذری
تصویر عذری
پوزشخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آذر، برنگ آتش منسوب به آذربایجان (آذربایگان)، نام زبان قدیم سکنه آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقری
تصویر مقری
تعلیم کننده قرآن اطفال را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره