پراکنده کننده و افشاننده. (ناظم الاطباء) ، بادزننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی بر باد دادن خرمن کوبیده برای جدا کردن دانه از کاه. رجوع به تذریه شود، ستایش کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی مدح و ستودن. رجوع به تذریه شود
پراکنده کننده و افشاننده. (ناظم الاطباء) ، بادزننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی بر باد دادن خرمن کوبیده برای جدا کردن دانه از کاه. رجوع به تذریه شود، ستایش کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذریه به معنی مدح و ستودن. رجوع به تذریه شود
انگشته. پنج انگشت. افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. (لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). سکو. (منتهی الارب). مذراه. چوبی که یک طرفش به کف و پنجۀ دست شبیه است و بدان خرمن را باد داده گندم را از کاه جدا کنند. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). چهارشاخ. بواشه. (یادداشت مؤلف). بادزن. افشون. (ناظم الاطباء) ، گویا واحد مذروان باشد. رجوع به مذروان شود
انگشته. پنج انگشت. افزاری باشد که برزگران دانه وکاه را بدان به باد بردهند تا از هم جدا شود. (لغت نامۀ اسدی، از یادداشت مؤلف). سکو. (منتهی الارب). مذراه. چوبی که یک طرفش به کف و پنجۀ دست شبیه است و بدان خرمن را باد داده گندم را از کاه جدا کنند. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). چهارشاخ. بواشه. (یادداشت مؤلف). بادزن. افشون. (ناظم الاطباء) ، گویا واحد مذروان باشد. رجوع به مِذرَوان شود
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تنبوشه، گنگ برای مثال (زنگی روی چون در دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳) نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تَنبوشِه، گُنگ برای مِثال (زنگی روی چون دَرِ دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳) نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
مانند مار کشنده بودن، برای مثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶) ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
مانند مار کشنده بودن، برای مِثال اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶) ماری کردن: هلاک کردن، کشتن، برای مِثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مثال ز خونی که بد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
مربوط به آذر، مربوط به آذربایجان مثلاً موسیقی آذری، از مردم آذربایجان، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در آذربایجان متداول بود، زبان ترکی رایج در آذربایجان، به رنگ آتش، برای مِثال ز خونی که بُد بهرۀ مادری / بجوشید و شد چهره اش آذری (فردوسی۴ - ۱۳۵۶) مانند آتش بودن
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
بر گرفته از متریک فرانسوی جشانی جشانیک منسوب به متر. یا دستگاه (سیستم) متری. توضیح در 1304 ه ش. (1926 م) بموجب قانونی که از مجلس شوری گذشته سیستم متری رسمی شناخته شد بشرح ذیل: الف - واحد وزن 10 نخود (یا 2 درهم 2 گرم یک مثقال (یا 10 درهم) 10 گرم یک سیر (75 درهم) 75 گرم یک چارک (یا 750 درهم) 750 گرم یک سنگ (یا 1000 درهم) یک کیلو گرم یک من (یا 30000 درهم) 3 کیلوگرم یک خروار (یا 3000000 درهم) 300 کیلوگرم ب - واحد طول یک گره یک دسیمتر یک گز یک متر ج - واحد مسافت یک فقیز یک دکامتر مربع یک جریب یک هکتار اوزانی که هنگام تصویب این قانون رواج داشت هنوز هم دارد (قطع نظر از اختلافات محلی) اندکی با جدول فوق فرق دارد و بشرح ذیل است: اوزان ایرانی سیستم متری اوزان انگلیسی یک مثقال 64، 4 گرم 6، 71 گرین. یک سیر (16 مثقال) 24، 74 گرم 2 آومن و. 186 گرین. یک من تبریز (40 سیر) 970، 2 کیلوگرم 5464، 6 پوند. یک من شاه (2 من تبریز) 9400، 5 کیلوگرم 0928، 13 پوند. یک من ری (2 من شاه) 880، 11 کیلوگرم 01856، 26 پوند. یک خروار (100 من تبریز) 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوند. 3 خروار (یک تن سبک) (تقریبا) 92، 1963 پوند. (یک ذرع 16 گره) 39 تا 42 اینچ بنابر معمول محل
بر گرفته از متریک فرانسوی جشانی جشانیک منسوب به متر. یا دستگاه (سیستم) متری. توضیح در 1304 ه ش. (1926 م) بموجب قانونی که از مجلس شوری گذشته سیستم متری رسمی شناخته شد بشرح ذیل: الف - واحد وزن 10 نخود (یا 2 درهم 2 گرم یک مثقال (یا 10 درهم) 10 گرم یک سیر (75 درهم) 75 گرم یک چارک (یا 750 درهم) 750 گرم یک سنگ (یا 1000 درهم) یک کیلو گرم یک من (یا 30000 درهم) 3 کیلوگرم یک خروار (یا 3000000 درهم) 300 کیلوگرم ب - واحد طول یک گره یک دسیمتر یک گز یک متر ج - واحد مسافت یک فقیز یک دکامتر مربع یک جریب یک هکتار اوزانی که هنگام تصویب این قانون رواج داشت هنوز هم دارد (قطع نظر از اختلافات محلی) اندکی با جدول فوق فرق دارد و بشرح ذیل است: اوزان ایرانی سیستم متری اوزان انگلیسی یک مثقال 64، 4 گرم 6، 71 گرین. یک سیر (16 مثقال) 24، 74 گرم 2 آومن و. 186 گرین. یک من تبریز (40 سیر) 970، 2 کیلوگرم 5464، 6 پوند. یک من شاه (2 من تبریز) 9400، 5 کیلوگرم 0928، 13 پوند. یک من ری (2 من شاه) 880، 11 کیلوگرم 01856، 26 پوند. یک خروار (100 من تبریز) 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوند. 3 خروار (یک تن سبک) (تقریبا) 92، 1963 پوند. (یک ذرع 16 گره) 39 تا 42 اینچ بنابر معمول محل