جدول جو
جدول جو

معنی مذراه - جستجوی لغت در جدول جو

مذراه
(مِ)
افشون. (مهذب الاسماء). افزاری چوبین دندانه دار که بدان غلۀ کوبیده بر باد دهند. (از ناظم الاطباء). چوبی که یک طرف شبیه پنجۀ دست است و بدان خرمن کوبیده را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود. مذری. (از متن اللغه). آن را در سیرجان اوشین گویند
لغت نامه دهخدا
مذراه
دو شاخه، چنگال: ابزار خوردن، شانه که بر موی کشند
تصویری از مذراه
تصویر مذراه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ذِ رَ)
زن پلید. (منتهی الارب). زنی که بدنش بدبو باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مذر شود، بیضۀ گنده و تباه شده. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَرْ رَ)
آلتی است ک بدان دانه را از کاه جدا کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سکو. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذری شود، آلتی است که بدان تخم پاشند. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حصنی در کوه جحاف به یمن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حوض بسیارآب. (مهذب الاسماء). گردآمدنگاه آب یا آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر جا که آب باران از هر سو در آن جمع گردد. مقری (م را) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مقراه و توضح نام دو قریه است از نواحی یمن که در شعر امروءالقیس آمده. (از معجم البلدان). نام جایگاهی است. (مهذب الاسماء). موضعی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
فتوضح فالمقراه لم یعف رسمها
لمانسجتها من جنوب و شمأل.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(مِ)
یکی مقر̍ی. (منتهی الارب). واحد مقری یعنی کاسۀ بزرگ. ج، مقاری. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ مهمانی. مقر̍ی. ج، مقاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن مهمانی کننده و بسیار مهمان. (از منتهی الارب). زن مهمانی کننده. مقراء. (از اقرب الموارد). امراءهمقراه للضیف، زن بسیار مهمان نواز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَرْ را)
ناقه و جز آن که آن را ندوشندتا شیر در پستانش جمع شده و در نظر مشتری بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن شتر که ندوشند او را تا پستان او بزرگ نماید. (مهذب الاسماء). شتر ماده که مالک آن شیر آن ندوشد تا خریدار را فریب دهد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به صری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ را)
غسله مطراه، دست شستی پرورده در خوشبویها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مطرا و ’عود مطرا’ ذیل مطرا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه برهنه باشد زنان را از دست و پا و روی و رخسار، و گویند امراءه حسنهالمعراه. ج، معاری. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، برهنگی و گویند رجل حسن المعری و المعراه. ج، معاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نخله معراه، خرمابنی که بار یک سال آن بخشیده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ را)
جبه مفراه، جبه ای که در زیر وی پوستین دوزند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبب افزایش مال. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه سبب شود افزایش و ازدیادمال و ثروت را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ب ری’، ناقه مبراه، ناقۀ بره در بینی کرده شده. (از تاج العروس) (منتهی الارب). ماده شتر حلقه در بینی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از ’ب ری’، کارد کمان تراش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، قلمتراش و چاقو، رندۀ نجاری، سوهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
عیب کردن، عتاب نمودن و خشم گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محری. سزاوار. یقال انه لمحراه ان یفعل کذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (مهذب الاسماء). مدری ̍. (منتهی الارب). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). مدرات. ج، مداری. رجوع به مدری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ قَ)
ارض مذرقه، زمین رویانندۀ گیاه ذرق. (ناظم الاطباء). نعت است از اذراق: اذرقت الارض،انبتت الذرق. (از متن اللغه). رجوع به اذراق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مذرق به مذرقهً، انداخت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُذَرْ رَ عَ)
کفتار که در ذراع او خطها باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تأنیث مذرع است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذرع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
واحد مذاریع است. (متن اللغه). رجوع به مذارع و مذاریع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین بی درخت. (منتهی الارب). رجوع به مذحاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین بی درخت. زمین که در آن درخت نیست. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مذاح
لغت نامه دهخدا
(شِ یَ)
بدخو گردیدن شتر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مذارّ شدن ناقه. (از اقرب الموارد). رجوع به مذارّت و نیز رجوع به مذار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکار به تیر افکنده. (منتهی الارب) : ذامی، الرمیه تصاب. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به مخراءه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذراه
تصویر ذراه
آغاز سپید مویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذره
تصویر مذره
تخم پاش برز افشان، بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبراه
تصویر مبراه
کارد کارد کمان تراش کلک تراش (قلم تراش) چاغو
فرهنگ لغت هوشیار