جدول جو
جدول جو

معنی مذحاه - جستجوی لغت در جدول جو

مذحاه(مَ)
زمین بی درخت. زمین که در آن درخت نیست. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مذاح
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
افشون. (مهذب الاسماء). افزاری چوبین دندانه دار که بدان غلۀ کوبیده بر باد دهند. (از ناظم الاطباء). چوبی که یک طرف شبیه پنجۀ دست است و بدان خرمن کوبیده را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود. مذری. (از متن اللغه). آن را در سیرجان اوشین گویند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین بی درخت. (منتهی الارب). رجوع به مذحاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکار به تیر افکنده. (منتهی الارب) : ذامی، الرمیه تصاب. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل آهنی و کلند. (منتهی الارب). بیل آهنین. (دهار). وسیله ای از آهن که زمین را بدان پاک کنند. (از اقرب الموارد). مسحات. مقحاه. مجرفه. بیلچه. خاک انداز. استام. خیسه. چمچه. کمچه. ج، مساحی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چوبی است که بر آن طفل را بگردانند و بغلطانند پس آن چوب گذرانیده شود بر زمین و روان گردد و نگذرد بر چیزی مگر آنکه ببرد آن چیز را. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). ابزاری چوبین و غلتان که کودک بر آن تکیه کرده راه رود بی آنکه بر زمین افتد و به پارسی گردانه و گردنا نیز گویند. (ناظم الاطباء). ج، مداحی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). پیاله. (ناظم الاطباء). ظرفی همانند جام که در آن آب نوشند. (از اقرب الموارد). آوند. (مهذب الاسماء). آبجامه. (از منتهی الارب) ، پیالۀ نقره گین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه به هشیاری و صحو کشاند. ما یدعو الی الصحو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمینی که بر آن همواره آفتاب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زمینی که همواره بر وی آفتاب باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لته پاره ای که بدان منی و جز آن پاک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهنه ای که بدان وسخ و پلیدی بزدایند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کمان آکنده و سطبر. (منتهی الارب). کمان ستبر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب). ماده شتر کلان کوهان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب راهۀ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج). آب راهۀ خمیده و مسیل کجواج. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راه آبکش، یعنی مابین چاه تا منتهای سانیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه آبکش، یعنی راهی که شتر آبکش از کنار چاه تا به آخر می پیماید. (ناظم الاطباء). ج، مناحی. (اقرب الموارد) ، اهل المنحاه، بیگانگان. (منتهی الارب) (آنندراج). بیگانگان که خویشاوندی ندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذراه
تصویر مذراه
دو شاخه، چنگال: ابزار خوردن، شانه که بر موی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحاه
تصویر مسحاه
بیل بیل آهنی، کلند، بیلچه
فرهنگ لغت هوشیار