جدول جو
جدول جو

معنی مذئوب - جستجوی لغت در جدول جو

مذئوب(مَ)
مذؤب. رجوع به مذؤب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
سیف مذروب، شمشیر تیز. (منتهی الارب). محدد و تیزشده ازهر چیزی، کقوله: علی الاعداء مذروب السنان. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ذرب. رجوع به ذرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب). مجنون. (اقرب الموارد) ، بعیر مذبوب، شتر مگس مکیده. (از منتهی الارب). اشتری مگس گرفته. (مهذب الاسماء). الذی اصابه الذباب. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مذوبه، به معنی مغرفه. (از اقرب الموارد). رجوع به مذوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به مذؤوم و مذیوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زرنگار. زراندود. (غیاث اللغات) (آنندراج). در مآخذ معتبر عربی این صورت بدین معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خمیازه کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که خمیازه می کشد. (ناظم الاطباء). خمیازه کننده و کاهل و سست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
ترسیده. (ناظم الاطباء) : أذأب فلان، فزع من ای شی ٔ کان. (متن اللغه). فزع من الذئب. (اقرب الموارد) ، کسی که گیسو می سازد برای کودک و آن را زینت می کند. (ناظم الاطباء) : أذأب الغلام، جعل له ذؤابه. (متن اللغه) ، عمل له ذؤابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِذْ وَ)
آن دیگ که بر آن روغن گدازند و جز آن. (از مهذب الاسماء). ظرفی که در آن چیزی ذوب کنند. (از متن اللغه) ، روغن داغ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مایذاب من الشمع، آنچه ذوب گردد از شمع. (از اقرب الموارد) ، چمچه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَوْ وِ)
آنکه ذوابه و چتر و گیسو برای کودک می سازد و آن را می آراید و زینت می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذویب به معنی ذوابه ساختن. رجوع به تذویب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَوْ وَ)
گداخته شده. آب شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از تذویب. رجوع به تذویب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذبوب
تصویر مذبوب
دیوانه، مجنون
فرهنگ لغت هوشیار