آنکه ایجاد مد کند. مدساز. (فرهنگ فارسی معین). طراح مدهای تازه. مبدع. که طرح های بدیع در شیوه ها و وسایل پوشیدن و خوردن و زیستن عرضه کند، اهل مد. پیرو مد. مدپرست. که دلبسته و شیفتۀ شیوه های تازه باشد، بخصوص در انتخاب لباس و شیوه های آرایش و تفنن و تجمل
آنکه ایجاد مد کند. مدساز. (فرهنگ فارسی معین). طراح مدهای تازه. مبدع. که طرح های بدیع در شیوه ها و وسایل پوشیدن و خوردن و زیستن عرضه کند، اهل مد. پیرو مد. مدپرست. که دلبسته و شیفتۀ شیوه های تازه باشد، بخصوص در انتخاب لباس و شیوه های آرایش و تفنن و تجمل
رودیست در کارلین از ممالک متحدۀ جنوبی که از دو رود بهمین نام یعنی ادیست جنوبی و ادیست شمالی تشکیل شود و سپس باز به دو شعبه منشعب گردد و بالنتیجه جزیره ادیست پدید آید و در آخر در بحر محیط اطلس ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
رودیست در کارُلین از ممالک متحدۀ جنوبی که از دو رود بهمین نام یعنی ادیست جنوبی و ادیست شمالی تشکیل شود و سپس باز به دو شعبه منشعب گردد و بالنتیجه جزیره ادیست پدید آید و در آخر در بحر محیط اطلس ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
فرقۀ ادیست، یا فرقۀ عیسی و مریم، که توسط ژان اد بسال 1643م. در کان دایر شد و بسال 1792 منحل گردید و در 1826م. مجدداً تشکیل شد، مطلق پوست دباغت داده. (غیاث اللغات). چرم مهیا و ساخته: بیاورد پس مشکهای ادیم بگسترد بر وی همه زر و سیم. فردوسی. تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا از ادیم است بپای اندر بربسته دوال. فرخی. تا نکردند در بن چه سخت پاک نامد ز آب هیچ ادیم. ابوحنیفۀ اسکافی. اسبی بلند برنشستی تا بناگوش و زیر بند و پاردم و ساخت آهن سیمکوفت سخت پاکیزه و جناغی ادیم سپید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). و در اندرون وی مسجد دیگر بناکردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم، دیوار ویرا غلافی کردند از ادیم سرخ. (قصص الانبیاء ص 175). و عهدی دارند (تخمۀ سلیمان) از پیغامبر هم بخط امیرالمؤمنین علی علیهماالسلام بر ادیم سفید نوشته. (مجمل التواریخ والقصص). چو نیست رخصت در شرع خام کردن خوک ادیم کردن و بفروختن بزر و بسیم بهجو باز کنم کاسموی روی سهیل دهم بکفشگری رایگان بحکم حکیم. سوزنی. بقوت تو من از جملۀ بنی آدم تراش کردم چیزی چو کفشگر ز ادیم. سوزنی. امید هست که از یال او ادیم برند هزار کفشگر اندر میان رستۀ تیم. سوزنی. کفشگر هم آنچه افزاید ز نان میخرد چرم و ادیم و سختیان. مولوی. ، پوستی که آنرا بودار گویند. (غیاث اللغات). پوست خوشبوی که از یمن خیزد یعنی بلغار. پوست خوشبوی سرخ رنگ که بتابش سهیل رنگ گیرد و آنرا بلغار گویند و آن پوستی باشد خوشبوی و موج دار و رنگین، گویند که از تابش ستارۀسهیل آن رنگ بهم میرساند. (برهان قاطع). و این دو نوع است: ادیم یمنی و ادیم طائفی. (مؤید الفضلاء). و گویند در طائف و کدرا و یمن از اثر سهیل ادیم نیکو آید:5 و از طایف ادیم خیزد. (حدود العالم). و از سعده ادیم خیزد بسیار. (حدود العالم). و ازین ناحیت (عرب) خرما خیزد از هر گونه و ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان. (حدود العالم). تا ز کشمیر صنم خیزد و از تبت مشک همچو کز مصر قصب خیزد و از طائف ادیم. فرخی. بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم. سوزنی. سهیل یمن تاب را با ادیم همان شد که بوی مرا با نسیم. نظامی. ز ملک من اقطاع من میدهد ادیم سهیل از یمن میدهد. نظامی. برهمه عالم همی تابد سهیل جائی انبان میکند جائی ادیم. سعدی (گلستان). ادیم طایفی در زیر پا کن شراک از رشتۀ جانهای ما کن. جامی. ، {{صفت}} مجازاً سرخ: نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم. سوزنی. ، {{اسم}} پوست گوسپند. (مؤید الفضلاء)، چرم روسیه، روی. (غیاث اللغات). بسیط. - ادیم الارض، روی زمین: ادیم زمین سفرۀ عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست. سعدی. ، دیم. وجه. رو. خد، روی پوست. بشره، ظاهر. - ادیم السماء، ظاهر آن. ، روشنی. - ادیم النهار، روشنائی روز یا تمام آن. ، اول هر چیز. - ادیم الضحی، اول چاشت. (غیاث اللغات). ، طعام بانانخورش. (غیاث اللغات). طعام گسترده خصوصاً، انبان. اسم جمع: ادم. (منتهی الارب). ج، ادم، آدمه، آدام. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). - ادیم مألوء، پوستی که بدرخت الاء دباغت یافته باشد
فرقۀ ادیست، یا فرقۀ عیسی و مریم، که توسط ژان اُد بسال 1643م. در کان دایر شد و بسال 1792 منحل گردید و در 1826م. مجدداً تشکیل شد، مطلق پوست دباغت داده. (غیاث اللغات). چرم مهیا و ساخته: بیاورد پس مشکهای ادیم بگسترد بر وی همه زر و سیم. فردوسی. تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا از ادیم است بپای اندر بربسته دوال. فرخی. تا نکردند در بن چه سخت پاک نامد ز آب هیچ ادیم. ابوحنیفۀ اسکافی. اسبی بلند برنشستی تا بناگوش و زیر بند و پاردُم و ساخت آهن سیمکوفت سخت پاکیزه و جناغی ادیم سپید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). و در اندرون وی مسجد دیگر بناکردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم، دیوار ویرا غلافی کردند از ادیم سرخ. (قصص الانبیاء ص 175). و عهدی دارند (تخمۀ سلیمان) از پیغامبر هم بخط امیرالمؤمنین علی علیهماالسلام بر ادیم سفید نوشته. (مجمل التواریخ والقصص). چو نیست رخصت در شرع خام کردن خوک ادیم کردن و بفروختن بزر و بسیم بهجو باز کنم کاسموی روی سهیل دهم بکفشگری رایگان بحکم حکیم. سوزنی. بقوت تو من از جملۀ بنی آدم تراش کردم چیزی چو کفشگر ز ادیم. سوزنی. امید هست که از یال او ادیم برند هزار کفشگر اندر میان رستۀ تیم. سوزنی. کفشگر هم آنچه افزاید ز نان میخرد چرم و ادیم و سختیان. مولوی. ، پوستی که آنرا بودار گویند. (غیاث اللغات). پوست خوشبوی که از یمن خیزد یعنی بلغار. پوست خوشبوی سرخ رنگ که بتابش سهیل رنگ گیرد و آنرا بلغار گویند و آن پوستی باشد خوشبوی و موج دار و رنگین، گویند که از تابش ستارۀسهیل آن رنگ بهم میرساند. (برهان قاطع). و این دو نوع است: ادیم یمنی و ادیم طائفی. (مؤید الفضلاء). و گویند در طائف و کدرا و یمن از اثر سهیل ادیم نیکو آید:5 و از طایف ادیم خیزد. (حدود العالم). و از سعده ادیم خیزد بسیار. (حدود العالم). و ازین ناحیت (عرب) خرما خیزد از هر گونه و ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان. (حدود العالم). تا ز کشمیر صنم خیزد و از تبت مشک همچو کز مصر قصب خیزد و از طائف ادیم. فرخی. بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم. سوزنی. سهیل یمن تاب را با ادیم همان شد که بوی مرا با نسیم. نظامی. ز ملک من اقطاع من میدهد ادیم سهیل از یمن میدهد. نظامی. برهمه عالم همی تابد سهیل جائی انبان میکند جائی ادیم. سعدی (گلستان). ادیم طایفی در زیر پا کن شراک از رشتۀ جانهای ما کن. جامی. ، {{صِفَت}} مجازاً سُرخ: نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم. سوزنی. ، {{اِسم}} پوست گوسپند. (مؤید الفضلاء)، چرم روسیه، روی. (غیاث اللغات). بسیط. - ادیم الارض، روی زمین: ادیم زمین سفرۀ عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست. سعدی. ، دیم. وجه. رو. خد، روی پوست. بشره، ظاهر. - ادیم السماء، ظاهر آن. ، روشنی. - ادیم النهار، روشنائی روز یا تمام آن. ، اول هر چیز. - ادیم الضحی، اول چاشت. (غیاث اللغات). ، طعام بانانخورش. (غیاث اللغات). طعام گسترده خصوصاً، انبان. اسم جمع: اَدَم. (منتهی الارب). ج، اُدُم، آدمه، آدام. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). - ادیم مألوء، پوستی که بدرخت اَلاء دباغت یافته باشد
نام خانواده ای است مشهور و ثروتمند از مردم فلورانس ایتالیا، که در آنجا حکومت میکردند. مهمترین اعضای این خاندان ’کسم لانسین’ (1389- 1464 میلادی) لوران اول (1449- 1492 میلادی) که مردی هنردوست بود. لوران دوم (1492- 1519 میلادی) الکساندر (1510- 1537 میلادی) و کسم (1519- 1574 میلادی) است
نام خانواده ای است مشهور و ثروتمند از مردم فلورانس ایتالیا، که در آنجا حکومت میکردند. مهمترین اعضای این خاندان ’کسم لانسین’ (1389- 1464 میلادی) لوران اول (1449- 1492 میلادی) که مردی هنردوست بود. لوران دوم (1492- 1519 میلادی) الکساندر (1510- 1537 میلادی) و کسم (1519- 1574 میلادی) است
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنۀ سرخ در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنۀ سرخ در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)